[بلوند انگلیسی خوب با کیر کلفت گایده مـیشـه – avizoone.com ... جق زدن ب انگلیسی]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 14:23:00 +0000
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 14:23:00 +0000
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 19 Jul 2018 14:23:00 +0000
Enter the username or e-mail you used in your profile. بهترین فیلم سوپر دنیا A password reset link will be sent to you by email.
Loading...
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 06 Jul 2018 03:11:00 +0000
سلام منم مـیخوام یکی از خاطره های ی ام رو بنویسم من با دوس ام زیـاد داشتم اما از جلو هرگز نداشتم و رابطه ام با دوس ام خلاصه مـی شد بهگرفتن و لاپایی و خوردن و یـا نـهایت از عقب بابعضی هاشون.
دوس ی صمـیمـی داشتم کـه اواسط دوستی فهمـیدم با یـه پسری دوسته کـه سالها همدیگه رو مـیخوان اون زمان کـه دوست شدیم بیست سالش بود و من24 سالم اوایل خیلی مثبت رفتار مـیکردم رومون بهم از زمانی باز شد کـه چند باری تو کافی نت سایت ی رو جلوی هم مـیدیدیم و یـا وقتی ماشین رو از بابام مـیگرفتم بـه بهانـه دانشگاه و دانشگاه رو مـیپیچوندم با دوس م جای خلوتی خارج شـهر مـیرفتیم و حرف مـیزدیم و من تونستم چند باری شوخی شوخی سرشو بیـارم روی پای خودم تو ماشین وبگیرم البته لباش همـیشـه بسته بود و خیلی خوشم نمـیود کـه همکاری نمـیکرد چند باری هم دستامو ازمانتوشو تی شرت زیر رد کردم و به هاشو رسوندم لمس کردم همـیشـه هم شوخی مـیکردم کـه ات نوک نداره و اون مـیگفت داره خیلی بـه این کارا راضی نبود تو ماشین شلوار لیشو بالا مـیدادم و ساق پاشومـیزدم و انگشتای دستشو مـیلیسیدم.تا اینکه دوستی ما تمام شد و گاهی با خطی ایرانسل کـه همـیشـه خاموش بود بهم زنگ مـیزد و حال و احوال مـیپرسید بارهاااااااااا شده بود زمان دوستیمون خونـه ما خالی مـیشد اما هیچوووووقت نمـیومد خونـه ام چند باری هم قول مـیداد زیر قولش مـیزد و حسابی کونم مـی سوخت.و اینم گفته بود کـه با دوس پسر سابق اش کـه قصد ازدواجی بودن وآدم شری بود کلی داشته از جلو.اما ازدواجشون همـیشـه مخالفت هایی از خانواده دو طرف داشت.منم کـه هیچوقت این بابا رو ندیدم دوستم نداشتم ببینم چون دورا دور شنیده بودم آدم کله خرابیـه البته دوس مم کـه اسمش الناز بود خیلی گنده مـیکرد رفیقشو. لاپایی زن به انگلیسی که تا اینکه دوس م کـه هر یکی دوماه هوس مـیکرد بـه من زنگ بزنـه بهم زنگ زد و گفت یـه مدت دیگه عروسی اشـه و غیره. لاپایی زن به انگلیسی از اواسط دوستی رک رو راست بهم گفت من خیلی دوستت نداشتم و اصلا بگم دوستت ندارم بدمم نمـیاد اما فقط از اینکه خیلی سماجت داشتی تو اینکه باهام دوست بشی باهات دوس شدم یـه جورایی اوقاتی کـه با سعید دوس پسرم نبودم با تو باشم.از الناز اینو بگم ی قیـافه متوسط بامزه یـه جورایی شبیـه مـهناز افشار اما خوب مـهناز افشار جذاب تر از اون هست ولی الناز قدی175 داشت با63کیلو وزن.ولی وقتی ازدواج کرد68کیلو شده بود.
منم قدم180 و76کیلوبود.سال86 بود و اون ازدواج کرده بود و گاهی بهم زنگ مـیزد این بار دیگه خودم خونـه مستقلی اجاره کرده بودم بازم چند باری مـیگفتم بیـاد قول شرف مـیدم کاری نمـیکنم و اینکه اگه بهم اعتماد کنـه من هیچوقت زیر قولم نمـی سابق قبل ازدواج اش هم اینو بهش مـیگفتم وقتی اینا مـیرفتن مسافرت اما نمـیومد.
خلاصه بعد ازدواجش چند باری رفتم سمت خونشون کـه همـیشـه مثل سابق قبل ازدواج با تاخیری ده بیست دقیقه ای مـیومد و حتی یکی دو باری اصلا نیومد وقتی اون همـه راهو اومدم دنبالش و کلی فحش خوار مادر تو دلم بهش مـیدادم.کارمون این بود کـه خانم رو دور بدم با ماشین وحرف از دوس ای جدیدم بگم و اون از زندگیش.
خلاصه یـه روزی کـه سوار ماشین بودیم و دور مـیزدیم و از زندگیش مـیگفت و منم کلی حرف مـیزدم و از دوس ای دیگه ام مـیگفتم کلی پاچه خواری کردم کـه یـه بار بیـا خونـه ام لطفا این ماه حتما خونـه رو خالی کنم برم پیش اینا دوباره .که گفت باشـه بعد فردا مـیام خندیدم گفتم آره جون خودت مثل دفعه های قبل رک بگو نمـیخوام گفت نـه این بار مـیام گفتم من کـه باور ندارم کـه گفت یـه بار دیگه بگی اصلا نمـیام و… کـه گفتم باشـه اگه بیـای الناز بـه خداااا دست نمـی بهت قول مـیدم گفت باشـه و حتی کمـی اشک تو چشمم جمع شد گفت وااااااای نیما بس کن گریـه نکن حالم بهم مـیخوره. خلاصه بعد فردا من رفتم که تا دم منزلش و تا نزدیکیـهای خونـه آوردمش و گفتم ببین من خونـه ام مشخصاتش اینـه ساختمان فلان . طبقه فلان ببین زنگ اشتباه نزنی بهی نگاه نکنی تو5 دقیقه دیگه بیـا خواهشا ضایع نکنیـااااا گفت باشـه بابا.گفت ت نیـاد گفتم نـه بابا اونا بـه من زیـاد سر نمـیزنن کلید هم ندارن.داشتن کـه داشتن اما نگفتم که تا نترسه ولی مطمئن بودم اینا نمـیان اونجا.از دم سوپرمارکت کنار ساختمان امون دو که تا رانی و دو که تا چیپس خ عاشق چیپس بودش الناز همـیشـه. رفتم بالا کلید انداختم.با اینکه شک داشتم به منظور امروز بیـاد اما از روز قبل تو حموم حسابی خودمو تمـیز کرده بودم.جلو آینـه رفتم ادکلن رو بـه کف دستم زدم و به صورتم مالوندم.لباسامو درآوردم و شلوارک پوشیدم با رکابی. سیستمم رفتم روشن کردم.تو سیستمم هم کلی فیلم و عی آماده کرده بودم. خلاصه دوس زنگ زد درو باز کردم که تا از پله ها بیـاد بالا دلم مثل سیر و سرکه مـیجوشید از چشمـی درون نگاه کردم درون ساختمان روبرویی یـه وقت باز نشـه کـه دیدم الناز اومد بالا درون رو باز کردم و اون اومد کـه گفتم بیـاد تو با کفش اومد داخل درون رو بستم کـه محکم بغلش کردم و گفتم ممنونم و ولش کردم خندید گفت خواهش مـیکنم خودمم نمـیدونستم دارم چیکار مـیکنم با زن شوهر دار مـیدونستم گناه بزرگیـه اما خیلی منو گرفته بود همـیشـه مـیگفتم بمـیرمم با زن شوهر دار نمـیکنم اما که تا اینجا کـه جور شده بود و گفتم شاید اصلا الناز آمار نده من اینو بگم از کاری کـه زورکی باشـه بدم مـیاد یعنی واقعااااااا با زیباترین زن عالم هم تو بیـابون باشیم خوشش نیـاد کاری نمـیکنم شاید کمـی لاس ب اما پا نده زورکی رو آخر حرومزادگی مـیدونم و همـیشـه از داستان های حوادث کـه مـیخونم یـه پسر یـا چند که تا پسر یـا مرد یـا زن هایی رو زورکی تجاوز مـیکنن متنفر مـیشم و مـیگم این ها رو حتما تو روز روشن گردن زد که تا به ناموس مردم تجاوز نکنن.از اصل داستان دور شدیم دوس م همون اول شالشو درون آورد و د کمـه مانتوشو باز کرد و تاپی صورتی تنش بود باووووورم نمـیشد با اینکه چند باری هاشو از لباس یـا زیر لباس سابق دست زده بودم اما تصور نمـیکردم اینقده هاش بزرگ باشـه نمـیگم خیلی بزرگ بود اما واقعا متوسط بزرگتر بود معلوم بود ژنتیکی خوش حالتی داره شلوار لی پاش بود موهاشو دم اسبی بسته بود.خونـه امو دید گفت چند متره گفتم حدود صد متر گفت خونـه خوشگلیـه جالبه خونـه من و شوهرم65 متر هست و …
تو اتاق من رفتیم سیستم رو استند بای بود با ت موس صفحه بالا اومد نشستم رو صندلی و اون نشست رو لبه تخت تک نفره ای کـه تو اتاق من بود اتاق دیگه تختی خانوادگی بود اصل اینکه چرا من مستقل خونـه داشتم بـه خاطره این بود کـه ما وسایل خونمون خیلی زیـاد بودش به منظور همـین این خونـه رو اجاره کرده بودیم که تا خونـه ای بزرگتر بعدا بخریم و یک سوم وسایل خونـه تو این خونـه بودش. فیلم آمریکن پای رو گذاشتم کمـی دیدیم کـه گفت دیده اما باز مـیدید مـیخندید کـه بستم گفتم دیدی فایده نداره الناز عهای ی مـیخوای ببینی گفت هر جور راحتی.منم پوشـه عی ها رو باز کردم و فایلی رو باز کردم کـه پسرهای جوان با زنای50سال بـه بالای خوش هیکل و خوشگل بود من همـیشـه عاشق با زنای سن بالای خوشگل بودم کـه تا این زمان نتونستم اینکارو م اما بعدا موفق شدم اونم چه موفقیت هایی.بگذریم خلاصه عها رو مـیدیدیم کـه الناز رو بعضی ها مـیگفت وای واقعا این زنا چقده خوشگلن اصلا بهشون نمـیاد اینکاره باشن و من توضیح دادم این زنانیستن بلکه واسه تنوع با جوون ها مـیکنن یـه پوشـه هم پره عهای ا و زنای لزبین بودش کـه گفت بیشرف تو کلکسیون داریـااا خندم گرفت بلند شدم گفتم تو عها رو ببین من الان مـیام گفتم درو دیوارم نگاه کن هیچ دوربینی نیست و رفتم از یخچال رانی ها رو کـه تو فریزر گذاشته بودم آوردم با چیپس کـه گفت من نمـیخورم گفتم بابا همـیشـه خوشت مـیومد کـه الان اصلا حسشو ندارم رانی رو باز کردم و خوردم خیلی حال مـیکنم با رانی هلو.اونم رانی خودش رو خورد. بعد دستشو گرفتم رفتیم تو حال کـه کنار مـیز تلویزیون بزرگمون کـه حالت کمد بود ایستادیم و عامونبود کـه گفتم اه اه اه الناز تو175 هستی اما خیلی تفاوت قدمون نشون نمـیده اونم با حالت لوس نیشگونم گرفت نـه نمـیخووم تو خیلی بلندتری اما من حس مـیکردم حتما بلندتر از اون باشم خیلی با اینکه سابق با هم بیرون رفته بودیم ویترین مغازه ها نمـیشد خوب تشخیص داد یعنی اصل تو نخش نبودیم.حالا دستشو گرفتم و سمت اتاق تاریکی بردم کـه تخت خانواده اونجا بود و گوش اتاق دری آلمـینیومـی بود با شیشـه کـه نمـیدونم چی بهش مـیگن اما کل ساختمان پنجره داشتن تو اون قسمت باریک یعنی طبقه های بالایی اما ما مـیتونستیم وسیله بزاریم.رو تخت دراز کشیدم اونم نشست بعد دراز کشید باز تشکر کردم کـه امروز اومد اونم مـیگفت خواهش مـیکنم و من دستمو انداختم روش بغلش کردم اون چشاش رو بـه دیوار بود و دستاشو انداخت روی دستام نوازش کرد کـه دیگه قاط زده بودم ببخشید دیگه ناچارم واژه های اصلی رو بگم کـه حسابی بزرگ شده بود کـه بلند شدم بـه صورت نشسته و تقریبا رو پاش نشستم اما خم شدم رو بـه جلو و پیشونیشو بوسیدم و گفتم مـهدددیـه جون گفت چیـه گفتم فکر نکنی سو استفادستا اما کمـی ببوسمت کـه جوابی نداد و من تو دلم گفتم این بابا دیگه که تا اینجا پیش اومد زورکی کاری نمـیکنم اما اینجا رو اجازه لازم نیست دوس داره پسر کمـی پر رو باشـه و کاری مـیخواد ه سوال نکنـه اینو قبلا خودش گفته بود و تو سایتی هم خونده بودم. کـه سرمو بردم سمت شکمش و تاپشو کمـی بالا دادم و شکمشو بوسیدم یـه نفس عمـیق کشید و گفت نیما نکن قلقلکم مـیاد. گفتم چشم آرومتر مـیبوسمش هی بوسیدم و دستمو از تاپش بـه هاش مالوندم انگشتاشو حلقه کرد دور انگشتام اما جدا نکرد از هاش. دستمو بردم باز پایین و تاپشو بالا بردم که تا بالای هاش حالا تو تاریکی هاشو مـیدیدم ی کرم رنگ بود حال نداشتم از رو ام ور برم فقط اینو بگم واقعا کمـی ترسیده بودم انگشتامو بردم زیر و بردمش بالا هاش مثل ژله افتاد بیرون لبامو نزدیک سمت راستش کردم و شروع کردم بوسیدن و .که کمـی آه اوه مـیکرد من متخصص خوردن هستم تو این کار مسلط ام نوک قهوه ای پستونشو مـیک مـیزدم کل اشومـیزدم و گاهی هم با کل دهنم کل قسمت قهوه ای اشو مـیک مـیزدم و کامل تو دهنم مـیبردم و مـیکشیدم و صدا مـیداد و تو همون حال کـه تو دهنم بود کامل نوک زبونمو بـه نوک نوک مرکزی اش مـیمالوندم کـه ناله هاش واقعا بلند شده بود کـه با صدایی خفیف و ناله مانند و حشرری گفت نیمااااااا نکن نیما اگه بخوری حتما یم.من اصلا باورم نمـیشد مثل بچه ها گفتم نـه نـه نـه.اما بزار بعد اون یکی اتم بخورم که تا نامردی نشـه عین وحشی ها اون یکی اشو با سرعت بیشتر و عجله بیشتر مـیک مـیزدم ومـیزدم کـه آاااه های شدت داری مـیکشید کـه یـهو با صدای خفیف و واقعا حشری گفت نیما منو تو رو خدا منوو چشاش کاملا مـیشـه گفت بسته بود از شروع هاش. من دست از خوردن کشیدم گفتم م واقعا کـه چشاشو باز کرد کمـی صداش پرقدرت تر گفت آره.دستمو بردم سمت دکمـه شلوارش خودشم دکمـه هاشو باز کرد و شلوارشو داشتم مـیکشیدم پایین کـه خودش با کشیدش پایین و کمکش کردم کاملا از پاش درون بیـاره هنوز کـه هنوزه یـادم نیست واقعا ش چه رنگی بود.
شلوارشو انداختم پایین تخت. لنگاشو جمع کرد وای چی مـیدیدم بدنش طوری پهن شده بود کـه واقعا دیوونـه کننده بود قد بلندش و لگن پهنش باعث شده بود ش خیلی بزرگ خوشگل بـه نظر برسه.گفت کاندوم داری گفتم نـه گفت اشکال نداره توش.کمـی ترس داشتم مـیترسیدم بدون کاندوم.اما بدجور مخ ام قاطی کرده بود با این صحنـه ها.گفت دیگه اه.که یـهو داد زد دیوونـه احمق ایدز ندارم من حتما بیشتر بترسم ازت.سرمو بردم سمتش بوی بدی نمـیداد اما بویی شبیـه بوی نم مـیداد کـه خوشم نیومد و خوشم نیومد بلیسمشو.ش رو انگار با ماشین موهاشو زده بود چون کمـی مو داشت.تا حالا هیچ ی رو خوشم نیومدشون رو بلیسم اما وقتی کارم تمام مـیشـه بعدها مـیگم کاش مـیلسیدم.اما بعدا اون زن سن بالای فوق زیبا رو لیسیدیمشو.
الناز لنگاش بالا بود و خم کرده بود و بدون اینکه چرب کنم بهش نزدیک کردم و قشنگ رفت داخلش کیر من کیر کوچیکی نیست اگه بزرگ ام نباشـه17 سانتی مـیشـه وکلفتی اش کمـی از شیشـه ژل آتوسا کمتره.با بردن هم اون آه کشید هم من داغیش رو روی قشنگ احساس کردم کـه اون آروم گفت جوووون.نیما . کـه من کمـی تلمبه زدم آروم اما دیدم فاز نمـیده و درآوردم و گفتم وایسا پشتی بزارم زیر کمرت کـه با حالتی تقریبا ملتمسانـه و حشری گفت سریعتررر سریعتر نیمااا. وقتی پشتی رو زیر کمرش گذاشتم قشنگ مسلط شدم و مشغول تلمبه زدن شدم واقعااااااااا داشتم لذت مـیبردم صدای اونم بلند شده بود اما خیلی هم ترسیده بودم چون مـیترسیدم صداش بره از اون گوشـه تو اون راهرو فقط نیم متر شاید فاصله داشتیم که تا اونجا حالا من بودم کـه هی تند تند مـی کردم کـه صدای اونم که تا حدی بلند شده بود کـه من هی مـیگفتم الناز تو رو خدا آرومتررر الناز کـه اون فقط چشاش بسته بود مـیگفت تند تند مـیگفت اوف اوف.که یـه بار من دست از کار کشیدم گفتم الناز خواهشا آروم کـه گفت نیما خفه شو من دارم تحمل مـیکنم خودمو نگه مـیدارم داد نمـی صدا نمـیره خواهشاا . کـه من هی فشار مـیدادم حس مـیکردم داره آبم مـیاد من هیچوقت اینطوری زود ارضا نمـیشدم شاید اولین عمرم بود اینطوری شده بودم.که یـه لحظه کـه در آوردم بلند شد بـه بغل خوابید اومد وسط تخت و گفت از بغل توم کـه چند بار سعی کردم اما اصلا حال نداد و نتونستم راستیتش کـه گفت عرضه هم نداری و سریع چهاردست و پا شد وقمبل کرد سرشو چسبوند بـه دشک یـهوو دیدمخوشگل خیلی بزرگ شد نوع لگن و ش طوری بود کـه واقعاااااااا کونش بزرگ شده بود دوس ای دیگه امم خم مـیشدن کونشون بزرگتر مـیشد اما این یـه جور خاصی بود شاید بتونم بگم مدل کونش شبیـهایزابل آرویو تو سریـال سفری دیگر هست.البته این ماجرا مال قبل این سریـال هست.داشتم دیوونـه مـیشدم کونشو دیدم شر وع کردم بوسه بوسه زدن بـه روی کونش و کمـی دستمو مـیکشیدم روی کونش کـه شاکی شد گفت نیما زوددد کـه و فرو کردمآروم باز اون داغی لذت بخش رو روی حس کردم آروم آروم شدت دادم بـه کارم واقعااا لذت خیلی زیـادی رو ا حساس مـیکردم اصلا قابل قیـاس با کارایی کـه با دوس ام مـیکردم یعنی لاپایی و از عقب نبودش.اونم دستاش رو مـیله تخت بود و داد مـیزد تقریبا کـه نیما جان جان وااای جانمـی.من عرق کرده بودم که تا اینجای کار نـه اون ساک زد نـه حتی یـه دونـهگرفته بودیم منم رکابی هنوز تنم بود احساس کثیفی مـیکردم هم عرق کرده بودم هم حس مـیکردم مایـهش بـه روی ملحفه ریخته ا حساس بدی داشتم اما غرق بودم و مـیکردم بعد شاید4 الی5 دقیقه دیگه حس کردم کل آبم داره مـیاد کـه شدت رو آروم تر کردم کـه خودش انگار فهمـید کـه باحالتی ملتمسانـه و زار گفت نـه نیما نـه نیمااا الان نیـاد خواهشا الان نیـاد من هنوز ارضاع نشدم من خیـال مـیکردم مـیتونم با آروم کار کنترل کنم اما واقعا نشد و آبم اومد روازش کشیدم بیرون آب کمرم با شدت ریخت روی کمر و کونش و شیـار کونش. رکابی امو درآوردم بـه مالوندمو پاک کردم و رویـالناز هم کشیدم که تا یـه وقت نره حامله نشـه.اون همونطوری چهار دست وپا مونده بود خسته شده بودم احساس شدید گناه تازه اومد بـه سراغم اما شنیده بودم تو این حالت حتما از تشکر کرد کلی تشکر کردم چون کونشو پاک کرده بودم با رکابی هی بوسیدم روی کونشو سرش هنوز چسبیده بـه متکا بود کـه گفت نیمااااااا ولم کن نیما گفتم شرمنده. نیما سگ نکن منو دستتو بردار از کونم وگرنـه حشری مـیشم حتما یم آی آی چرا اینقده زود ارضاع شدی گفتم ترسیدم هول شدم واقعااا. کـه خنده ای کرد و گفت تابلو بود ترسیدی دستات مـیلرزید. خودمم خندم گرفت چند که تا با کف دست بـه کونش ضربه زدم کـه همونطوری کـه خم بود هنوز گفت مرض داری الاغ جان گفتم همـیشـه دوس داشتم یـه بار از جلو مـیکنم اینکارو کـه تو فیلما مـیبینم انجام بدم کـه نشد تازه یـادم اومد اونم خندش گرفت گفتم ساک هم نزدیم کـه گفت عمراااااااا من به منظور سعید هم ساک نزدم . بلند شدم گفتم چند لحظه اینجا باش الان مـیام ببینم مـیشـه دوباره راست بشـه گفت آره ببین مـیتونی بی شرف حتی نگفت ساک بزنـه اولین از جلو با دوس م یـا دیگه مـیشـه گفت یـه زن حتی یـههم نگرفته بودیم که تا اینجای کار نـه ساک زده بود نـه از عقب کردم بلند شدم از اتاق رفتم بیرون با اینکه پرده داشت پنجره ها و دیده نمـیشد طوری رفتم کـه یـه وقت از پنجره های ساختمون های روبرویی دیده نشم رفتم روی تخت تک نفره نشستم هی با ور رفتم اما انگار عین جنازه ای کـه مـیمره بی حال بود اما یواش یواش کمـی بلند شد گفتم جهنم برم تو اتاق لااقل تاپشو و شو کامل درون بیـارم تو بغلش کمـی بخوابم زیر پتو باز بخورم کـه تا رفتم تو اتاق دیدم شلوار لی اشو پوشیده گفتم الناز یعنی دیگه گفتش نـه دیگه حسش نیست گفتم فقط کمـی کـه با حالتی عصبی گفت نیماااا اصرار نکن الکی.منم فقط شلوارکمو پوشیدم و رفتیم تو اتاق نشستیم کمـی حرف زدیم کـه گفت آماده شو منو برسون خونـه دیر مـیشـه شوهرم مـیاد حتما غذا درست کنم و بلند شد رفت سمت دستشویی منم رکابی نویی پوشیدم و لباسامو پوشیدم دم درون کنار هم ایستادیم گفتم تو برو من بعدش مـیام گفت باشـه گفتم برو سر خیـابون اصلی من مـیام گفت باشـه خیلی خونسرد بود ولی قبل اینکه دستگیره درون رو بگیره من دوباره بغلش کردم کمـی گونـه هاشو بوسیدم گفتم ببین اینقده بی عرضه نیستم هول شده بودم تازه دیشب بـه خاطره اینکه امروز سر قولم باشم کاری باهات نکنم دو سه باری جق زده بودم کـه خندید گفت دیواانـه خل وچل.خندم گرفت و اون دررو باز کرد ورفت و منم رفتم سمت یخچال دیدم ای دل غافل خامـه عسلی گرفته بودم کـه مثلا وسط بـه هاش بمالم و بلیسم و بخورم اما دیگه دیر شده بود چند که تا مـیوه و قاطی پاتی چیزایی خوردم حسابی گشنـه ام شده بود تنگ آب رو هم که تا نصفشو سر کشیدم حسابی سرحال شدم یـهو دیدم کیر بی شرف ام تازه بعد مرگ سهراب بزرگ شدش خیلی حرصم گرفت کـه دیدم اوه ده دقیقه ای شده سریع رفتم بیرون پله ها رو دویدم اومدم پایین ماشین رو روشن کردم و دیدم گوشیم زنگ خورد و گرفتم گفت الاغ کجاااایی گفتم مـیام الان مـیام از دور دیدمش با حالتی تبسم اما عصبانی نگام مـیکرد اما باز خندید درون رو باز کرد تو راه کلی حرف زدم باهاش و گفتم بازم مـیای کـه مکثی کرد گفت بزار ببینم چی مـیشـه اما بعید مـیدونم گفتم فقط یـه بار دیگه خواهشا این بار قول مـیدم که تا ساعتها این کارو م کـه گفت نیمااا بس کن حالمو بهم نزن دیگه نمـیخوام حرفشو بزنی.خلاصه رسوندمش شب رسیدم تو خونـه یکی دو بار جق زدم بـه یـاد امروز کـه نـه کامل کردمش نـه ساک زد نـهگرفتیم نـه های مختلف کـه تو ذهنم دوست داشتم انجام بدم ونکردم افتادم.شب خوابیدم و خواب خیلی بدی دیدم و نصفه شبی بلند شدم دیدم ساعت نزدیک سه شب هست عصبی بودم از این خواب وقتی رفتم تعبیر خواب رو دیدم بغض ام گرفت و شروع کردم بـه گریـه و رفتم حموم غسل کردم و نماز خوندم و قول دادم دیگه این گناه رو نکنم. فرداییش زنگ زد و بهش گفتم ماجرا رو هیچی نگفت اما بعدها کـه فقط چند باری بیرون رفتیم ازش پرسیدم تو اون روز بـه قصد اومدی یـا توخونـه دیگه وسوسه شدی گفت بـه قصد اومده بودم مـیدونستم این کار مـیشـه قبل ازدواج هم بـه خاطره همـین خونـه ات نمـیومدم نود درصد و پسری تنـها باشن کارشون بـه کشیده مـیشـه. بعد اون جریـان دیگه زیـاد با هم درون ارتباط نبودیم هر چهار پنج ماه یـه بار زنگ مـیزنـه اما مـیدونم آمادگیشو داره کـه یـه زمانی خونم خالی شد بیـادش.اما باز با زن شوهر دار رو تو تهران انجام دادم با زنی فوق العاده خوشگل سفید58 ساله واقعا زیبا قدش اندازه خودم بود180 قدش و85کیلو وزنش موهای بور چشای آبی زنی مایـه دار کـه واقعااا بای درون ارتباط نبود و فقط گریـه های من باعث شد آشنا بشیم با هم یـه زمانی این ماجرا رو مـیگم قیـافه متوسط من و هیکل متناسب عادی من باعث مخ زنی اون نشد زبون باز هم نبودم فقط راستگویی ام باعث شد اون زن بـه من تمایل پیدا کنـه جریـان بـه این صورت بود کـه من وقتی این زن رو دیدم تو بازار تهران با اینکه لباسش جلف نبود چشما رو خیره کرده بود از زن ومرد و پیر و جوون.من که تا یک ساعت و خورده ای تعقیبش کردم که تا اینکه جای خلوتی رفتم جلو ومحترمانـه گفتم ببخشید سوالی داشتم کـه گفت بفرمایید کـه گفتم من مزاحم نیستم از اونایی نیستم کـه بگم کیف پولم گم شده یـا مزاحم باشم اما مـیشـه بپرسم شوهر دارین آدم علافی نیستم کـه دیدم شوکه شده و هم خندش گرفته آروم و گفت آره عزیزم من پسرو ام از شما بزرگترن منم تشکر کردم گفتم مرسی ممنون شرمنده مزاحمتون شدم همـین کـه گفتین شوهر دارین با اجازه خداحافظ.بعد اون جریـان با ای زیبایی تو تهران دوس شدم و آشنا شدم تو شرکتی کـه بودم و دانشگاه حتی کلی زن های سن بالای خوشگل مـیدیدم کـه شاید بـه زیبایی اون مـیشدن اما قدشون هم با این کـه 170مـیشدن اما همـیشـه فکر وذکرم پیش اون بود و هرز گاهی فکر مـیکردم آها اینم بگم وقتی از اون زن خداحافظی کردم کمـی جلوتر رفتم که تا مثلا تو دید نباشم مردم نگاه نکنن خجالت بکشم بعد ده متر بر گشتم دیدم کـه اون نیست اون اطراف رد شدم دیدم تو خیـابون بغلی کنار ساختمانی ایستاده و کلید انداخته منم سریع رد شدم.بعد5ماه یـه روز گفتم حتما ا مروز رو بمـیرمم وقت بزارم اونجا برم که تا بیـاد از خونـه بیرون اما نیومد و گفتم اصلا شاید اون روز جایی مـهمانی دعوت بود ولی یـادم اومد کلید انداخته بود خلاصه بعد دو سه باری ایستادن تو یکی دو ماه یـه روز دیدمش و تعقیبش کردم و باز تو مسیر خلوتی دم ایستگاه اتوبوسی رفتم جلو و سلام کردم کـه گفت بله گفتم منو مـیشناسین گفت آشنا هستین و گفت آره بـه جا آوردم نوع بیـانشعصبانیت نبود و اعتماد بـه نفس ام رو زیـادتر کرده بود و گفتم خواهشا مـیشـه کمـی حرف بزنیم کـه گفت درون چه مورد و من توضیح دادم کـه چطوری از اون زمان بـه بعد اصلا آرامش نداشتم گفتم مـیدونم باورتون نمـیشـه کـه این دوستی بی منظور نیست اما بـه خدا به منظور مسائل نیست آره شما زیبایی و خوش هیکل و خانم و همراه با حرفام بغض ام گرفته بود وگریـه مـیکردم کـه اونم گفت آخه چرا من و گفت بیـا این گوشـه راه بریم تو پیـاده رو چون یکی دو نفری تو صف اتوبوس اومده بودن و من تو پیـاده رویی کـه اصلای نمـیومد تو اتوبان.باهاش کلی حرف زدم گفت مـیدونی من چند سالمـه گفتم آره مـیدونم52باید باشین گفت58سالمـه گفتم وااااااااای خدا تو چی هستی تو رو خدا با من دوست بشین فقط درون حد آشنایی عادی گفت تو قیـافه جذابی داری کلی مـیتونن خواهانت باشن کـه گفتم من معمولی هستم اما من تو رو دوس دارم نمـیدونم اما فقط کمـی گفت حالا من چیکار کنم گفتم شمارمو مـیدم بهتون گاهی کمـی حرف بزنیم فقط گفت کـه چی بشـه گفتم بـه خدا این مدت تو ذهنم بودی آزارم نده من راستش فقط یـه بار با زنی شوهر دار رابطه داشتم دوس م بود اما واقعا با شما دوس بشم بی منظوره کـه گفت باشـه اما قولی نمـیدم شمارمو گرفت و گفت من خط ام ثابته قول مـیدی بهم زنگ نزنی بهت زنگ مـی گفتم قول شرف من آدم دهاتی وبی شخصیتی نیستم از همون فرداش بهم زنگ مـیزد و با خط ثابت بیست دقیقه نیم ساعت حرف مـیزدیم و عاشق حرفای من شده بود چند باری رستوران رفتیم ومن تو هزینـه ها مـیموندم اما اون حساب مـیکرد.و من مـیگفتم خواهشا جایی ساده تر بریم اینطوری درست نیست کـه گفت نـه حرفشو نزن من دوس دارم کبابی نائب تو ولیعصر و غیره مـیرفتیم.همـیشـه بـه شوخی مـیگفتم کـه یـه بار حتما بیـای برام ناهار درست کنی خونـه ببینم بلدی و اون مـیگفت باشـه و با خنده تمام مـیشد این جریـان کـه یـه زمانی کـه بیرون بودیم بعد سه ماه از آشنایی اون روزمون بهم گفت نیما جان مـیخوام بـه قولم عمل کنم و برات غذا درست کنم خیـال نکنی بلد نیستم. همـیشـه با ماشین اش دنبالم مـیومدگاهی هم پیـاده خیلی مایـه دارم نبودن ماشینش206 سفید بود.اما خوب ولی خونـه ای بزرگ داشتن تو جایی عالی.اون روزی کـه اومد خونـه ام رو هیچوقت فراموش نمـیکنم اما همون روز پرده همـه چی دریده شد وما مال هم شدیم زیباترین های عمرم رو با اون داشتم زیباترین دوس ام رونمـیزدم اما مال پریوش رو که تا ده بیست دقیقهمـیزدم و مـیبوسیدم.تن اون مثل بلور بود امـیدوارم اونایی کـه زن یـا ایی با قد174به بالا رو دیدن بگن واقعا چی هست این جور بدنا و چقددد کشیده تر نشون مـیده وقتی مـیشن اونم زنی بالغ.پریوش شده بود بت من و من شده بودم بت اون.شب هایی رو بـه بهانـه خونـه دوستش بودن از خونـه مـیزد بیرون وبعد اینکه خونـه دوستش مـیرفت مـیومد پیش من و تا صبح مـیموند پیشم ومنو شرکت هم مـیرسوند.چند باری هم ازش پول قرض گرفتم کـه به زور بعد مـیگرفت اما سری آخری280هزار تومنشو بعد ندادم.و به منظور همـیشـه از تهران رفتم و خیلی کم با هم درون تماس هستیم اون هنوزم دوستم داره اما مـیگه احساس عذاب وجدان مـی کنـه ولی بعد این احساس هم از بین رفت داستانشو بعدا کامل مـیگم حقیقت بود این ماجرا. دوس دارم نظراتو بشنوم حتی فحشاتون رو با جون و دل گوش مـیدم.
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 13 Jul 2018 01:44:00 +0000
سلام ، آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی اسم من آرمانـه و 30 سالمـه مـیخوام براتون یـه خاطره تعریف کنم کـه بر مـیگرده بـه دو ماه پیش .
من توی یک شرکت کار مـی کنم کـه دفتر مرکزیش درون تهران و کارخانـه اش درون یکی از شـهرهای شمالی هست ، شش ماه پیش بود کـه مدیر عامل و هیئت مدیره بخاطر جدیت کـه در کار دارم و بخاطر بـه هم ریختگی اوضاع کارخانـه از من خواستند کـه به شمال برم البته با حقوقی بالاتر .
خلاصه زن من هم کـه بچه همون ورا بود از خدا خواسته زود شال و کلاه کرد و آماده رفتن شد درون عرض دو ، سه هفته داخل خونـه ویلایی کـه از شرکت درون اختیـارم بود ساکن شدم و وارد کارخانـه شدم . آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی خلاصه بعد از معارفه بعنوان مدیر جدید کارخونـه با کلیـه پرسنل کـه قبلاً فقط اسماشون رو شنیده بودم و تک و توکشون را از نزدیک دیده بودم آشنا شدم همـه خوب و مـهمون نواز بودند چون کـه تو همون یک هفته اول کلی اضافه وزن پیدا کردم از بس خونـه این و اون دعوت شدم .
موضوع داستان من بر مـیگرده بـه یکی از های کـه مدیر قبلی کارخونـه هم بود بـه اسم لیدا خیلی با نمک ، لاغر اندام ، تقریباً سپید رو ، خلاصه از قیـافش مـیومد کـه یک پا آتیش پارست .
دو ، سه ماهی گذشت کارخونـه اینقدر اوضاعش بهم ریخته بود کـه حتی بعضی شبها وقت نمـیکردم برم خونـه . آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی کم کم همـه چی ردیف شد و کارخونـه یـه اوضاع دیگه ای پیدا کرد اکثر پرسنل قبلی رو هم بیرون کرده بودم و جدید جایگزین کردم . اما لیدا خانم همچنان سرجاش بود چون از توپ پر من بشدت ترسیده بود و سروقت بـه همـه کارهاش مـیرسید .
تا اینکه آخر اردیبهشت بود کـه مـیخواستم لیست بیمـه پرسنل رو امضاء کنم کـه رد بشـه اداره بیمـه کـه لیدا خانم نـه تنـها پیداش نشد ، لیست رو هم آماده نکرده بود . از عصبانیت داشتم مـیترکیدم کـه حوالی ساعت 10 بود ، دیدم بدو بدو داره مـیاد تو کارخونـه دفتر من طبقه سوم یک ساختمان سه طبقه وسط کارخونست .
اومد و کلی عذر خواهی دادی سرش کشیدم و گفتم لیست بیمـه ات همـیشـه از چند روز قبل آماده باشـه ، کار انجام شد و اونروز یکی از دستگاههای خط هم طوری بهم ریخته بود کـه من که تا گردن پر از گریس و واسکازین و روغن شده بودم . خسته و کوفته اومدم بـه اتاقم کـه برم دوش بگیرم دیدم لیدا نشسته سر جاش و مثل دارکوب داره تایپ مـیکنـه .
– شما مـی تونید تشریف ببرید خانم فاطمـی .
– چشم آقای مـهندس ، اجازه بدید چند که تا نامست تایپ کنم حتما امضاءکنید به منظور فردا صبح آماده باشـه کـه آقای محمدی بره دنبال کاراش .
– وقتی دیر مـیای همـینـه دیگه ، حالا ولش کن بذار به منظور فردا الان هم دیروقته ، خسته نباشی .
– باشـه ، چشم ، شما هم خسته نباشید ، بعد من مـیرم با اجازتون .
– آها !! راستی یـه لطفی از تو ماشین من یک کاور هست داخلش لباسه به منظور من بیـار بالا و بعد تشریف ببر .
– چشم آقای پرتو .
لیدا رفت و من رفتم داخل لباسم را درون آوردم نشستم روی توالت فرنگی یک سیگار با لذت تمام مـی کشیدم کـه کوبیدن بـه در :
– بله !!!!! کیـه ؟
– آقای مـهندس منم ، لباستون را آوردم .
– خانم مگه سر آوردی ، سکته کردم ، بذار روی چوب لباسی .
دیگه صدایی نیومد ، اومدم از بیرون درون حالی کـه حوله ام رو پوشیده بودم ، داشتم سرم را خشک مـی کردم کـه احساس کردم یک نفر پشت مـیز نشسته .
دیدم خودشـه ،گفتم شما هنوز نرفتید ؟ گفت : آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی نـه الان مـیرم . پیش خودم گفتم : حتما مساعده ای ، چیزی مـی خواهد . کاور لباسم را از روی چوب رختی برداشتم رفتم داخل اتاق استراحت عوض کردم اومدم .
– آقای مـهندس من مـی خواستم مطلبی را بـه شما بگم ؟
– بفرمائید !!! مساعده مـی خواهی ؟ چرا همون موقع نگفتی ؟
– نـه ! چیز دیگه ای هست . شما بشینید من براتون یک شربت بیـارم .
لیدا رفت و با دو که تا شربت برگشت . منم نشستم رو مبلی کـه مقابل مـیز بود درون حالی کـه با یک دستمال کاغذی داشتم گوشم را خشک مـی کردم .
– راستش آقای مـهندس نمـیدونم ! شاید شما با گفتن این مسئله از من بدتون بیـاد . اما یـادتونـه اون پسره مراد بیگی رو کـه اخراج کردید ؟
– بله . بچه سرتق و پر رو و بی ادبی بود . چطور مگه ؟
لیدا کلی سرخ شد و تته پته مـیکرد . انگار داشت مـی ترکید خلاصه بـه حرف اومد کـه :
– راستش اون با من رابطه داشت . البته نـه اینکه فکر کنید من آدم بدی هستم . نـه !!! ما با هم قول و قرار ازدواج داشتیم ………..
القصه فهمـیدم کـه آقا کرده و حالشو و بعدشم بـه خانم گفته : با یخ مـی خوری یـا بی یخ ؟ !!!!!! .
کلی دلداریش دادم کـه دیدم اشک تو چشماش جمع شده دلم سوخت گفتم پاشو بیـا اینجا بینم بچه سرتق !!! . اومد بغلم نشست ؛ با یـه ژست پدرانـه بغلش کردم شروع کرد بـه گریـه . گفتم : الان این آرایشت پاک مـیشـه همـه پیرهن من هم کثیف مـیکنـه بعدشم منو مـیکشـه . یک دفعه گفت : خودم براتون تمـیز مـیکنم مـهندس جان !!! .
یک دفعه گیر داد کـه جای رژمن مونده ررهنتون درون بیـارید سریع تمـیزش کنم . از ما اصرار کـه نمـیخواد نیـازی نیست ، یک پیرهن دیگه مـی پوشم از اون گیر کـه نـه درش بیـار .
دکمـه های پیرهنم رو باز مـی کرد کـه یک دستش رو گذاشت تخت ما نمـیدونم چی شد کـه انگار شک بهم . تازه متوجه لیدا شده بودم های گردش داشت چشمام را درون مـی آورد دستش را دائم روی من مـی مالید . چند باری هم زد بـه نوک من .
خلاصه پیرهنو درون آورد داخل آشپزخونـه شست و آورد پهن کرد روی مبل جلوی کولر گازی . اومد و بغلم نشست اصلا نفهمـیدم چطور دستم رو بردم بالا کـه بیـاد تو بغلم .
– چه بدن گرمـی داری مـهندس !! بذار بگم آرمان ، اینطوری راحت ترم .
– هر طور راحتی گرمای بدن ما پیشکش به منظور سوزوندن ناراحتی شما لیدا جون .
هر دو زدیم زیر خنده دستش رو از زیر زیرپوش رکابی من برد داخل و با موهای من بازی مـی کرد . گفت : چه خال قشنگی رو سینت داری مـیشـه زیرپوشت رو درون بیـاری قشنگ ببینمش ؟
زیر پوشم را درون آوردم ، آمد و نشست روی پای من شروع کرد با خال من بازی . همش نگاهم بهش بود سرش رو بلند کرد و زل زد و چشمام تو کمترین زمان ممکنتوشدیم . یکدفعه بـه خودم اومدم کـه دارم چکار مـی کنم که تا خواستم عالعمل نشان بدم شروع کرد بـه گردن من . ( من فوق العاده بـه این کار حساسم ) درون عرض ایکی ثانیـه کیر من راست شد . مـیخورد و مـی رفت پایین .
کمربندم را باز کرد و شلوارم را درون آورد .
– جون چه چیزی اینجاست !! چرا اینقدر باد کرده ؟
– تقصیر خودته گرمای ما رو گرفتی . درون عوض این لا مذهب را باد کردی .
زد زیر خنده و سر رو از روی شرت مـی بوسید ، یواش یواش شرت من رو هم درون آورد و کیر ما را گرفت تو دستش . احساس کردم دستش وسط یـه تنور بوده کـه کیر ما رو گرفت شروع کرد بـه خوردن یـه طوری ساک مـی زد کـه همـه بدنم بـه رعشـه افتاده بود .
– جون ، قربون این کیر برم ، آرمان امشب مـی خوام طوری خستگیت رو درون کنم کـه اصلا احساس کنی هیچوقت خسته نبودی .
– آه ه ه ه ه ه ه جگرتو فقط ساک بزن ، قربون تو گل برم من ؛ جواهر تو که تا حالا همـینجا بودی ندیده بودمت .
کم کم احساس کردم آبم مـی خواهد بیـاد کـه بلندش کردم شروع کردم بـه خوردن لباش وگردنش طوری نفس نفس مـی زد کـه گرمای نفسش بـه بدنم مـی خورد . اول مقنعه رو کامل درون آوردم و رفتم سراغ مانتوش تازه مانتو را کـه در آوردم دیدم چه لعبتیـه . یک تی شرت صورتی رنگ با یک شلوار لی آبی تنش بود . تی شرت را درون آوردم چشمام داشت از حدقه مـی زد بیرون .
یک جفت گرد و بلوری تو یک سفید داشت خود نمایی مـی کرد شروع کردم بـه خوردن هاش درون همون حال قزل رو باز کردم و هاش افتاد بیرون نشستم رو مبل و نشوندمش روی پام . حالا نخور کی بخور . دیدم همونطوری داره خودش رو مـیماله روی کیر من .
– عجله نکن گلم ، الان خارشت رو هم مـیگیرم .
– ( با خنده ) داری دیوونم مـی کنی ؛ زود باش ، مـیخوام کیرت رو توم حس کنم .
– چشم ، خیلی زود وقتی هولش دادم اون تو مـی فهمـی کـه چه حالی مـیده .
بلندش کردم شلوارش و ش را با هم درون آوردم ، یک تپلی داشت کـه اصلا بـه اون هیکل نمـیخورد ، بردمش داخل اتاق استراحت خودم خوابوندمش روی تخت و خودم نشستم روی زمـین پاهاش رو انداختم روی شونـه ام .
کسش خیسه خیس بود اما بوی خوبی مـیداد ، زبونم را خیس کردم و یواش رسوندم بهش مثل ماهی تکون خورد .
– آ ه ه ه ه ه ه ه ، یواش عزیزم ، قربونت برم ، اولش یواش ، خیلی وقته نکردم
خلاصه زبونم را بیشتر خیس کردم و مشغولزدن و بازی با ش شدم صدای آه و نالش داشت دیوونم مـی کرد داشت مـی ترکید با دستاش داشت ملحفه تخت رو مچاله مـی کرد ، یکدفعهش شروع کرد بـه تکون خوردن و خودش شروع کرد بـه لرزیدن ، لیدا جون ارضاء شد . منم شروع کردم بـه پاهاش و بوسیدنپاش.
– وای ، جون ؛ آرمان نمـیدونی احساس مـیکنم یـه چیزی توم خالی شد پاهام داره مـیلرزه.
– آخی ، قناری خوشگل ما دلش هوری ریخته پایین . جگرتو بخورم ، هنوز کلی جاش مونده صبر کن ، که تا حال اساسی رو بهت بدم .
بلند شدم سر رو مالیدم رویش و قشنگ خیسش کردم .
– تراخدا فقط یواش تو جر مـیخورم ها .
– خوب مـی خوام جرت بدم شاه ، باشـه یواش مـی کنم تو فقط راحت باش .
سر را اول یواش کردم تو همـینطور یواش یواش تلمبه مـی زدم مـی دونستم دیوونش مـی کنـه .
– آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه ، تو تو دیوونم کردی تو جرش بده ، چقدر فقط سرش رو حس کن ، آرما ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن تو ، مـیگم جرم بده ، مـیخواهمم حال بیـاد ، چاکش مزه کیر رو بچشـه ، مـیخوام کیرت که تا دسته بره تو
یکدفعه را که تا ته کردم تو احساس کردم یـه چیز سختی رو شکافت و جلو رفت ، لیدا هم نفسش بند اومده بود بعد چند ثانیـه بـه حرف اومد :
– آخ جون ، چه کیفی داد ، جر خوردم ، مـیدونی چند وقت بود نکرده بودم ، جر خوردم تو جرم دادی آرمان پارم کن تراخدا پارم کن .
آه و ناله و حرفاش حشریم کرده بود بـه سرعت برق تلمبه مـیزدم . و عرق از سر و روم مـی ریخت .
– وای ، جون چه حالی مـیده ، دیگه ، واینستا ، بذار آبم بیـاد بریزه رو کیرت ، جرم بده پارم کن ، من فقط مال خودته مـهندس من . ن ن .
– جو و و و و و و ن چه تنگی داری ، خودم جرش مـی دم ، دوست دارم از این بـه بعد فقط خودم مش ، آب بریز ، آبتو بریز رو بذار حال بیـام ، بذار همون تو آتیش بگیره ، جو و و و و و و ن ن ن ن ن .
کمـی کـه گذشت احساس کردم دیگه نفس برا ندارم رو تخت دراز کشیدم اومد روی من نشست و را با دستش گذاشت تویش ، مثل یک نفر کـه خیلی وقته کیر ندیده آنچنان تلمبه مـی زد کـه احساس کردم ستون فقراتم داره مـی شکنـه . تلمبه مـیزد و آه و ناله مـی کرد . کشیدمش تو بغلم و هاش رو گذاشتم تو دهنم تو همون حالت شروع کردم بـه تلمبه زدن . شروع بـه داد زدن کـه محکم ، محکم آبم داره مـیاد بعد از چند ثانیـه احساس کردم سوخت شل شد و روی سینم افتاد .
چند تاازش گرفتم گفتم نوبت توئه کـه آب منو بیـاری . بـه پشت برش گردوندم گفتم قنبل کن . خیس و نازش ازپاش بدجوری خود نمایی مـی کرد .
مـیزد رویش کـه بیـا ،بیـا مـیخواد چنان مک بزنـه کـه آبت بیـاد تو .
کردمو شروع کردم بـه تلمبه زدن طوری تلمبه مـی زدم کـه همـه بدنش با هر تملبه من تکون مـی خورد احساس کردم آبم داره مـیاد برش گردوندم و رو دوباره کردم.
– آرمان آب بده ، آب بده ، آب مـی خوام ، جرم دادی ، پارم کردی ،م مـیسوزه ، آب بده آب .
– جون الان سیرابت مـی کنم . آبم مـیخواهد بیـاد کجا بریزم گلم ؟
– بریز توم ، کیرتو نکشی بیرون بذار آبت که تا قطره آخرش بریزه توم ، بذار کیرت همون تو بمونـه !!
– قرص مـی خوری ؟
– آره ، نترس تو فقط بریز قربون اون کیرت برم آب بهم بده .
احساس کردم آبم با فشار داره مـیاد که تا دسته کردم تو آبم رو خالی کردم حس کردم دارم مـیمـیرم روش دراز کشیدم با دستای مـهربونش کمرم رو ماساژ مـیداد و صورتم را مـی بوسید و هی مـیگفت : جون ، عزیزم ، قربونت برم ، قربون نفس نفس زدنات برم ، قربون کیرت برم ، امروز سیر کردی .
بعدش یـه چیزی با هم خوردیم و بعدش رفتیم توی هم یک دیگه باهاش داشتم . بعدش اومدیم بیرون و لباس پوشیدیم و رفتیم پایین سوار ماشین من شدیم که تا نزدیکهای خونشون رسوندمش و یـهمشتی ازش گرفتم .
از اون روز که تا حالا هم هشت یـا نـه باری شد کـه با هم داشتیم .
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 13 Jul 2018 21:53:00 +0000
سلام من نیما هستم 23 سالمـه بزارین همـین اولش رک بگم مناست. آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی آرهاسمش منیژه و43 سالشـه منم اولش اصلا نمـی تونستم این قضیـه رو باور کنم و بپذیرم ولی یواش یواش خوشمم امد از دادنش لذت مـیبردم که تا الان کـه برام شده یـه نوع عادت و فقط این قضیـه منو حشری مـیکنـه یعنی وقتی مـیدونم م الان داره مـیده یـا وقتی صداشو مـیشنوم کـه داره ناله مـیکنـه وقتی کیر مـیره تو وکونش بد جوری حشری مـیشم ولی بزارین از اولش شروع کنم …………..
ما توی یـه آپارتمان 4 واحدی زندگی مـیکنیم و بهتره بدونین پارتی همسایـه طبقه بالای ما هستن و اون منو با این سایت آشنا کرد . آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی بابام مسعول آزانس هستش به منظور همـین اکثر شبها خونـه نمـیاد از سه سال پیش بود کـه من بـه م و رفتارش مشکوک شدم تلفن های مشکوک راحتی زیـاد با همکاراش (م کارمند هستش و 3 که تا همکار مرد و یک همکار زن داره کـه همگی تو یک اتاق کار مـیکنن) از حرف زدن که تا لمس همدیگه و هره کره ای ناک البته نـه جلوی من از همـه بدتر تیپای کـه مـیزد لباس ادارش کـه معمولی بود یعنی مجبور بود کـه باشـه ولی اکثرا وقتی از سرکار برمـیگشت با همکارش مـینا مـیرفتن بیرون و تیپهای تابلو هم مـیزد مانتو های تنگ با شلوارهای استرج کـه قلمبگیو سینش رو حسابی نشون بده و اکثرا دیر مـیومد و شام هم از بیرون مـیخرید من نمـیدونستم این نشونـه ها یعنی م جندس یـا فقط ظاهره ولی بعدا یواش یواش فهمـیدم کـه تنـهای کـه و نکرده مردای شـهرستانـهای ایرانـه و تهران رو آباد کرده اولین باری کـه جلوی من لو رفت وقتی بود کـه من از باشگاه با سعید ( پارتی) بـه خونـه بر مـیگشتیم کـه م رو تو یـه ماشین با یـه مرد غریبه دیدم اولش باورم نشد و چون نمـیخواستم سعید بفهمـه سری مسیرمونو عوض کردم ولی همش بـه فکر مـیکردم کـه تو ماشین اون مرده چیکار مـیکرده وقتی رسیدم خونـه دیدم زودتر از من رسیده خونـه (چون اون سواره بود و من پیـاده) خیلی عادی برخورد کردم و گفتم جایی بودی گفت نـه خونـه بودم از بعدازظهر چطور مگه گفتم هیچی کـه طبق معمول گوشیش زنگ زد و شروع کرد بـه لاس زدن با دوستای بـه ظاهر زنش ولی من مطمعن بودم کـه اون زن تو اون ماشین من بوده دیگه داشت باورم مـیشد من کنجکاو تر شده بودم و به رفتار و کارای دقیق ترشده بودم هر وقت حواسش نبود گوشیشو چک مـیکردم اس ام اس هاشو مـیخوندم همش حرفای ی بود جوکای ی بود ولی بـه اسمـهای کـه مـیدونستم اسمـها واقعی نیستن که تا اینکه تو یکی از این چک ا اس ام اسی دیدم کـه دیگه مطمعن شدم فکر کنم یـادش رفته بود اونو پاک کنـه دیدم اس ام اس از طرف مریم هستش ولینوشته شده بود عجیی بودی چیگراگه بشـه بازم مـیخوام مت 20 سال جونم کردی با همون یکبار! قربون او های تپلت برم کـه دیونم کرده و ……. م جواب داده بود مثل اینکه خیلی خوشت امده صبر کن بقیشو ببینی من هنوز همـه هنرمو نشونت ندادم ……
من گلوم خشک شد داشت گریم مـیگرفت کم آورده بودم یعنی من منیژه یـههرزس ؟ بـه مردای غریبه مـیده آخه چرا اون کـه خانواده داره بچه داره شوهر داره از همـه مـهم تر اصلا نیـاز مالی نداره یک هفته ای تو لک بودم داشتم مـیترکیدم ولی نمـیتونستم حرفمو بهی بگم سعید متوجه تغییر رفتار من شده بود و گفت چته چند روزه تو باغ نیستی نیما گفتم سعید هیچی نگو کـه دارم دیونـه مـیشم کم آوردم انقد اصرار کرد کـه منم دیگه ترکیدم بهش گفتم چی بگم آخه چطوری بگم من یـه جندس یـه زن هرزس سعید سعی کرد منو آروم کنـه و نزاره تو خیـابون گریـه کنم منو برد پارک و یـه چند دقیقه ای ساکت بودیم بهش گفتم چرا بعد هیچی نمـیگی اصلا متوجه شدی چی گفتم ؟ سعید گفت اگه ناراحت نمـیشی حتما بهت بگم من مـیدونستم ولی نمـی تونستم بهت بگم کـه تا حالا کـه خودت فهمـیدی من تو چند باری با مردای غریبه دیده بود چند باری هم تو ماشینشون و اینم مـیدنم با آقای پروا (همسایـه طبقه بالایم هستش و مسئول آپارتمان) خیلی خودمونیـه و با هم راحتن حتی چند بار وقتی تو نبودی منو بـه بهنـه های مختلف صدا مـیکرد خونتون و جلوم لباس های باز مـیپوشید ولی من بخاطر دوستیم با تو کاری نکردم ولی نمـیتونستم اینـهارو بهت بگم من بیشتر گریم گرفته بود و دیگه داشتم نفس کم مـی آوردم بهش گفتم حالا من چیکار کنم با این آبروریزی اگه بـه بابام بگم مطمعنم مـیکشتش آخه من چیکار کنم کـه سعید گفت اگه تو آبروریزی نکنی اصلانم آبروریزی نشده ویکمم حتما منطقی فکر کنی چون شما کـه نیـاز مالی ندارین بعد اگه اون این کار رو مـیکنـه از سر کمبود بوده بعد اونم نباید مقصر بدونی بعدش منو با سایت آویزون آشنا کرد و بهم نشون داد کـه اندیشـه آزاد ی یعنی چی و خیلی ها هستن کـه دوست دارن زنشون از چنتا کیر لذت ببیره یـاایی هستن کـه عاشق شون هستن و دوست دارن فقط با اون کنن بعد منو با چنتا از دوستای چتیش آشنا کرد کـه همشون خیلی راحت مـیگفتن شون جندس و از شون لذت مـیبرن وقتی با هاشون آشنا شدم و نظراتشونو شنیدم یکم قلقلکم امد دیگه بدم نمـی یمد مو دید ب بـه با زنای سن بالا علاقه مند شده بودم و با سعید از م مـیگفتیم و از اش و از این کـه فکر مـیکنی چطوری مـیده چی مـیگه وقتی دوتا کیر دارن جرش مـیدن و……..
هرچی زمان مـیگذشت بـه کار م علاقه بیشتری پیدا مـیکردم و ازبودش لذت مـیبردم که تا جایی کـه فکر این کـه داره الان مـیده حشریم مـیکرد و اصلا خودم نسبت بهش احساسی نمداشتم فقط دوست داشتم نش بدهبازی درون بیـاره همش تو بقل مردای غریبه تجسمش مـیکردم کـه داره مثل یـهحرفه ای مـیده و اونا هم با تمام وجود مـیکننش دیگه وقتی دیر وقت مـیود خونـه بوی آبکیرو از سر که تا پاش حس مـیکردم وقتی بـه این فکر مـیکردم کـه تا چند ساعت پیش داشته مـیداده حشری مـیشدم دیگه این قضیـه کـه ماست برام حل شده بود و فقط من مـیدونستمو سعید ولی ش رو ندیده بودم که تا اینکه یک روز وقتی از باشگاه امده بودم طبق معمول رفتم دوش بگیرم زیر دوش بودم و داشتم مثل همـیشـه با فکربازی های و مـیمالیدم کـه صدای زنگ رو شندیم نمـیدونم چیشد ولی یـه حسی بهم گفت برم ببینم کیـه دوش همـینجوری باز بود از امدم بیرون پشت درون رخت کن بودم کـه دیدم داره با یـه مرد حرف مـیزنـه ولی صدای آب نمـیزاشت بفهمم چی مـیگن به منظور همـین درحموم رو بستم و نشستم تو رختکن دیدم آقای پروا داره با حرف مـیزنـه و همش مـیگه نکون دیونـه نیما تو ه الان یـه دفعه مـییـاد بیرون آبروریزی مـیشـه آقای پروا هم مثل اینکه خیلی حشری شده بود و همش مـیگفت این کیر رو ببین چطوری راست شده برات دیگه این چیزا حالیش نیست تازه که تا نیما بخواد از بییـاد بیرون که تا دوش رو بست ما خودمون رو جمو جور مـیکنیم همش ناز مـیکرد ولی آقای پروا داشت و مـیمالید ولی کجاشو نمـیدونم که تا اینکه بـه م گفت بییـا بخورش گفت خوب بزار به منظور فردا کـه جلسه هفتگی ساختمونـه اقای فاخر چیزی گفت کـه از جا داشت کنده مـیشد گفت نـه اونجوری حال نمـیده پریزوبهرام لاشخورن بـه من چیزی نمـیرسه شاخ درون آوردم آخه آقا پرویز و آقا بهرام دوتا دیگه از همسایـه های آپارتمان 4 واحدی ما بودن بعد بـه همـه مردای آپارتمان مـیده باورم نمـیشد کـه دیدم دیگه صدای غرغر نمـییـاد آره داشت ساک مـیزد به منظور آقای پروا انم مـیگفت جون هیشکی مثل تو نمـیتونـه این کیر رو که تا تح تو حلقش جا بده کـه اصلا مـیترسه تو دهنش ه فکر کنم کیر نکره داشت کـه اینجوری درون بارش حرف مـیزد همش مـیگفت هیسسسسس آقای پروا مـیگفت نترس حواسم هست صدای آب نمـیزاره صدای مارو بشنوه داشت همـینجوری کیرش رو مـیخورد کـه گفت چرا نمـییـاد بعد دارم مـیمـیرم از دل شوره اقای پروا گفت بییـاد چی چی بییـاد من کـه هنوز خوشکلتو نکردمخانم گفت وایی نـه بزار همـینجوری برات بخورم زود بییـاد تموم بشـه نیما الان مـییـاد من تو دستم بود از شدت هیجان شقیقهام درد گرفته بود سرخ شده بودم وایی م اونور درون داشت به منظور آقای پروا ساک مـیزد اونم با های ور مـیرفت و مـیگفت وای چقد داغ شده هات دستم مـیسوزه بعد رو بلند کرد نمـیدونم چجوری شلوارش رو درون آورد ولی از صدای کـه مـیگفت یواش دردم مـییـاد فهمـیدم کـه داره مـیکنتش آقای پروا هم مـیگفت مـیدونی من ناز کشتم ناز مـیکنیخانم بـه این گشادی و کارکشتگی کـه دردش نمـییـاد همـینجوری کـه داشت این حرفارو مـیزد صداش بریده بریده مـیشد معلوم بود کـه داره تلمبه مـیزنـه و برای همـین صداش درون نمـییـاد آهه مـیکشید من با تجسم حالتی کـه م داشت مـیداد آبم امد و ریخت تو دستم ولی اصلا نخوابید همـینجوری استوار بود و باز هم بـه صدای و آقای پروا گوش مـیدادم کـه هر دوشون نفس نفس مـیزدن آقای پروا مـیگفت خوشت مـییـادتو با پر کردم برات حال مـیکنی مگفت آره دوسش دارم دوس دارم بهت بدم چرا زنتو طلاق نمـیدی کـه خونت همـیشـه خالی باشـه هر شب بهت بدم اونم مـیگفت جووون و صدای شالاپ شلوپشون بیشتر مـیشد دیگه منو یـادش رفته بود کیر دیونش کرده شنیدن این حرفا از م خیلی بهم حال مـیداد که تا اینکه آقای فاخر گفت دارم مـییـام گفت بده مـیخام بخورمش آقای فاخر هم با چنتا آهه آبشو تو دهن خالی کرد چنتا جون گفت و خودشونو جموجور بعد و بوسید و گفت مرسی عزیزم خیلی حال داد دففعه بعد مـیخوام وقتی شوهره ت خونس مت گفت خوب حالا برو که تا نیما نیومده منم رفتم زیر دوش و یـه بار دیگه با یـاد م جق زدم وقتی امدم بیرون دیدم تو دست شویـه احتمالان داشت خودشو مـیشوست وای ی چه بوی آب کبیر و ی مـیداد اتاق داشتم بـه گوشـه اتاق کـه ملافه رو مبل کجوکوله شده بو نگاه مـیکردم معلوم بود روی اون مبل م داده اونم وقتی من خونـه ام امد بیرون خیلی عادی بود واقعا یـهحرفه ای هستش گفتم کی بود گفت کی آهان آقای پروا بود امده بود بگه فردا شب خونـه آقا بهرام اینا (بابای سعید) جلسه به منظور ساختمونـه کـه بابات یـا من بریم تو دلم گفتم وای ی ی ی کاش منم مـیتونستم ببینم فردا شب چطوری سه که تا کیرو آبشونو مـییـاری دل تو دلم نبود که تا زودتر بـه سعید بگم بابای شما هم بله چون اون فکر مـیکرد فقط بـه آقای پروا مـیده
شب همش داشتم بـه فکر مـیکردم بـه خودم مـیگفتم ببین چقد حشریـه کـه حتی وقتی من خونـه هستم نمـیتونـه جلو خودشو بگیره خاک تو سر بابا کـه قدر همچین زن حشری و هاتی رو نمـیدونـه اصلا حقشـه زنشبشـه وقتی بـه حرفای کـه موقع دادنش مـیگفت فکر مـیکردم بازم راست مـیشد .
صبح کـه شد دیدم رفته حموم رفته بود خودشو به منظور ضیـافت امشب آماده کنـه بـه سعید زنگ زدم گفتم پاشو بیـا کارت دارم گفت مادرکله صحر چیکارم داری برو هر کاری داری بـه جند بگو یـا بـه صفر زناش برات انجام بده (دیگه تیکه کلام سعید شده بود من منم خوشم مـیومد) بهش گفتم پاشو بییـا مـیخوام یکی از همون صفر زنای مو بهت معرفی کنم گفت خوب همـینجوری بگو گفت اینجوری حال نمـیده ولی چون خواب از کلت بپره مـیگم یکیشون باباته سعید با تعجب گفت نگو بابا مادربابا من عمرا این کاره نیست اونم کی تورو ه گفتم جریـان داره از خودم کـه نمـیگم پاشو بییـا که تا برات تعریف کنم اینو کـه گفتم دیگه کونو هم کشید و امد گفت جندت کو گفتم حمومـه سعید گفت تنـهاس یـا صفر زناش بردنش حمومش کنن گفت بییـا تو شوخی بسه کارم جدیـه باهاتخول رفتیم تو اتاق من منم کل جریـان دیشب رو براش تعریف کردم باورش نمـیشد ولی یدفعه یـادش افتاد کـه امشب خونـه بابا بزرگش شام دعوتن و خونشون خالیـه بعد خونـه رو مکان گیر آوردن که تا سه نفری ت و ن منم گفتم آره من کـه گفتم بهت سعید گفت خوب حالا چیکار کنیم من پیشنـهاد یـه دوربین فیلم برداری رو دادم ولی سعید گفت نگو بابا بار فیلم زیـاد دیدی ؟ مگه الکیـه مـیفهمن تابلو مـیشـه بعد گفت کـه یـه MP3 Player 1 gig داره کـه خیلی مـیتونـه صدا ضبط کنـه جا سارش مـیکنم تو اتاق خوای و بابام بعد معلوم مـیشـه خبری بوده یـا نـه منم گفتم باشـه.
سعید از سر شب کـه راه افتادن کـه برن MP3 Player رو گذاشته بود رو حالت ضبط و تو اتاق خواب جا ساز کرده بود باباشم قرار بود بعد جلسه ساختمون بره انجا من رفتم دانشگاه ولی همش فکرم پیش بود بعد از ظهر کـه برگشتم بـه چشمم یـه جور دیگه بود فکر اینکه مـیخواد شب بـه پرویز و بهرام و قدرت (آقای پروا) وبده حشریم مـیکرد حدود ساعت 8 بود بابا رفت آژانس م بهش گفت کجا مگه نمـیری جلسه ساختمون آقای پروا دیشب گفت بییـان به منظور شوفاژا یـه تصمـیمـی بگیریم بابام گفت من نـه حوصله دارم نـه وقتشو خودت برو م کـه از قبل مـیدونست جواب بابا همـینـه گفت باشـه من مـیرم ( مـیخواد بره بده منتم مـیزاره ) منم رو کاناپه ولو شده بودم کـه لباس پوشید و گفت نیما من مـیرم بالا الان مـییـام من گفتم باشـه کـه پاشو از خونـه گذاشت بیرون من راست شد زنگ زدم بـه سعید گفتم سعید م رفت بالا انم گفت خیـالت راحت فردا مـیفهمـیم چی شده همـه حرفاشونو ضبط مـیکنیم البته اگه برن تو اتاق خواب منم گفتم مطمعن باش فقط تو اتاق خواب مـیرن نـه جای دیگه حدود ساعت 9:30 بود کـه دیدم امد وای قرمز شده بود معلوم بود فعالیت زیـادی کرده سرو وضعش مثل اولش کـه رفته بود مرتب نبود از همـه بدتر بوی آبکیر و بوی تن قدرت و پرویز و بهرام رو مـیداد گفت من مـیرم یـه دوش بگیرم بعد مـیام شام بخوریم منم گفتم باشـه ولی داشت از شقی مـیترکید زود بـه سعید زنگ زدم گفتم م الان امد مطمعنم حسابی ش سعید گفت مـیدونم الان خودم زنگ زدم بـه بابام گفتم معلومـه شما کجایین عصبانی شده مـیگه مـیخواییم شام بخوریم زود بییـا که تا کفری نشده بابا با دسپاچگی گفت باشـه امدم …..
تا امدن سعید دل تو دلم نبود هر ده دقیقه بهش زنگ مـیزدم کـه پس کی مـییـان بلاخره امدن رفتم تو راه پله دیدم دارن مـیرن بالا گفتم سعید امد گفت چیـه بابا گاییدی منو چته حالا مـیزاشتی به منظور فردا مثل اینکه خیلی عجله داری بدونی ت چطوری گاییده شده منم گفتم آره زود برو بییـارش گوش بدیم ببینیم چی شده تو اون یک ساعت سعید گفت باشـه صبر کن الان مـیرم مـیارمش بعد دیدم داره پله هارو مـییـاد پایین و یـه پوسخندی تو چهرشـه گفتم چیزی ضبط کرده گفت بله چجورم من هنوز باورم نمـیشـه سه نفری و گاییدن گفتم بییـا بریم تو اتاق من گوش کنیم ببینیم چی شده .
رفتیم تو اتاق من و هردو گوش مـیکردیم کـه چی گفتن اولش کـه تو اتاق خواب نبودن و چیزی نمـیشد بفهمـی ولی صدای خنده های بلند بلند مـیومد کـه مثلها مـیختدید بعد یواش یواش صدا نزدیک شد صدای قدرت مـییومد کـه مـیگفت چقد سنگین شدیخانم شرط مـیبندم نصف وزنت آبکیره کـه توو ریختن (معلوم بود مو بقل کرده و آورده تو اتاق خواب) م با ناز مـیگفت خیلیم دلت بخواد همچین گوشتی زیر دسدت باشـه پهرام گفت زیر دست نـه زیر کیر پرویز هم گفت زود باش کـه دیگه طاقت ندارم این چند وقته کـه جور نشده مت خیلی کرم ریختی و منو حشری کردی حالا ازت پاره مـیکنم کـه دیگه تو راهپله ها کونتو قمبول نکنی بـه من کـه منو بزاری تو کف و بخندیخانم م با یـه صدای ناک گفت ج.ن بییـا امشب مـیخوامو کونمو یکی کنین منم خیلی وقته با سه که تا کیر یجا حال نکردم بعد صدای مالاچ ملوچ امد کـه انگار داشتن همـه جای و مـیخوردن مامنم آه مـیکشید و مـیگفت کیر مـیخوام کیر بهرام بییـا کیرتو تو دهنم یـه چند دقیقه ای همـینجوری بود و صدایی نمـی امد که تا ایتکه قدرت گفت قمبول کم مـیخوام منتو امشب افتتاح کنم گفت جون بیـا عزیزم مو بعد بـه پرویز گفت تو چرا دور وایسادی جق مـیزنی بییـا کیرتو مـیخوام بخورم ( وای کـه چهایـه ) بعد صدای آخ اخ قدرت درون امد بهرام گفت قدرت بسه برو کنار مـیخوام منم کونشو افتتاح کنم قدرت بـه زور کنار رفت بهرام رفت کـه شروع کنـه و گفت وای چه کونـه گشادی اصلا آماده نمـیخواد من مـیمـیرم برا اینجور کونا که تا مـیکنی که تا تح مـیرهچقدمـیدی مگهکه اینقد گشاد شده گفت خیلی دوس دارم همشبدم بدم زنت بهتنمـیده نـه ؟ انم گفت نـه گفت خوب بعد هرچی دوس داری داره خوشم مـییـاد بعد پرویز گفت بییـان مثل این فیلم سوپرا ازویمش اون دفعه کـه اینجوری شما مـیکردینش خیلی خوشم امد منم مـیخوام اینجوری مش بعد فکنم جاهشونو عوض و شروع ازومامنمو گاییدن منو سعید ون حسابی شق شده بود ولی هیچی نمـیگفتیم فقط گوش مـیکردیم صدای ناله های کـه از لذت ودادنش بود دیونم کرده بود خیلی ناک طلب کیر مـیکرد و با لهجه شمالیش مـیگفت مـیمـیانام مثل وحشیـا نعره مـیکشیدن و تلمبه مـیزدن یـه چند باری جاهاشونو عوض و بلاخره موقع آبیـاریوم بود بهرام کفت من دار آبم مـییـاد گفت هرکی کیرش هر جا هست همونجا آبشو خالی کنـه پرم کنین آبکیر مـیخوام بهرام و قدرت آبشونو توو خالی و همش قربون صدقش مـیرفتم کـه چه آبی ازشون کشیده جون چهی جون چه بعد ساکت شدن پرویز کـه کیرشو داشت ساک مـیزد گفت پاشو سر پا که تا آبکیرا ازو بریزه بیرون حشریتر بشم گفت نـه اصلا جون ندارم همـینجور هم مـیریزه بیرون ببین خوب بعد اون دوتا کـه آبشون امده بود دیگه صداشون درون نمـیامد حال نداشتن م همـینطور کـه پرویز باز شروع کرد جونو کونتو نگاه کن آب داره ازش مـیزنـه بیرون چه صحنـه حشری کنندهایـه وایکه تو جندگی تکی منیژه بعد دیگه نتونست تحمل کنـه امد و بلند کرد . گفت پاشو مـیخوام سرپا کونتو بگام و به زور بلند کرد گفت پای راست رو بده بالا مـیخوام بزار بعد کیرشو کرد توم گفت وای چه لیزه بهرام جون آبکیرتمنیژهرو کرده مثل پیست اسکی وای چه حالی مـیده بـه مـیگفت خوشت مـییـاد با لیزی آبکیر بهرام مـیکنمت م مـیگفت من همجوره خوشم مـییـادبدم هر جوری دوس داری دارم مـیمـیرم (نمـیدونم چرا حشری مـیشـه لهجش بیشتر تابلو مـیشـه) بعد گفت قمبل کن رو تخت یـه چند دقیقه هم اونجوری کردش که تا گفت من دارم مـییم گفت بده بخورم آبکیر مـیخوام بریزش رو زبونم پرویزم آبشو با آخ آخ گفتن خالی کرد تو دهن یـه خورده همـه جا ساکت بود کـه یـه دفعه صدای تلفن امد (سعید کونکش بود) همون حرف هارو بـه باباش زده و انم گفت پاشین جم کنین من دیرم شده حتما برم خونـه پدر شاکی شده بعد بع کـه بی حال بود از گاییده شده با سه که تا کیر گفت پاشوخانمو کونتو جم کن که تا کونم نزاشته گفت من حال ندارم خسته شدم بابای سعید (بهرام) گفت پاشو دیگه خانم اذیت نکن مـیخوای نازتو بکشم پاشو قربون اونقلمبت برم م با قر قر بلند شد و لباسشو پوشید همشون و ماچ و از حالی کـه بهشون داده بود تشکر و گفتن کـه جبران مـیکنن م اول از همـه امد بیرون و درو بست اونام داشتن اتاقو جکو جور مـی و مـیگفتن خدایی عجب داره این منیژهو نـه و هر از یـه جای تعریف مـیکرد .
بعد سعید گفت خوب من دیگه برم اینم از امشب جندت ولی باورم نمـیشـه این بابای من بود این حرفارو مـیزد اینجوری قربون صدقه ت مـیرفت مـیبینی جندت همرو از راه بدر کرده بعد خندید و رفت وقتی درو بستم دیدم تو اتاقش خوابیده و معلوم بود امشب حسابی خسته اش کرده
و ادامـه، آخ جون چه حالی میده بکن پسر دایی بابام عادت داشت برا خريد يكى از راننىهارو ميفرستاى كه م و ببره خريد معمولا يكى بـه اسم منصور كه حدود ۳۷ ۳۸ سالش بود، يك روز صبح اومد دنبالِ م بران خريد منم بـه م گفتم با سعيد ميرم بيرون، خلاصه رفتم دنبالِ سعيى رفتيم كسچرخ ولىیـه ساعت نشده بود كه موبايل سعید زنگ خورد و دوست ش بود اونالاغم منو قال گذشتو رفت منم برگشتم خونـه تو اطاقم داشتم يه چُرت ميزدم كه صداى درون اومد بعدشم صداى خنده، م و منصور بودن پيش خودم گفتم نكنـه منصورم بله. ولى گفتم نـه اون اهلش نيست خلاصه وسایلو گذشتن تو آشپزخونـه كه يهو صداى جيغ اومد بعدشم خنده كه م ميگفت ديونـهِ چرا اينجورى ميكنى[فكر كنم انگشتش كرد محكم] بد امدن تو حال من از لاى درون ميديدَم اون چسبيده بود بـه manij، manij يه شلوار استرچ نارنجى پاش بود با ِ تاپ بد دم مبل كه رسيدن منصور گفت ديگه طاقت ندارمخانم يهو شلوار و ش و كشيدو شلوار manijamکشید پایین{ پاش نبود} پایین گفت زود باش کـه زود نرم الان نرم اون شوهر ت گير ميده بد يهو كيرشو درون آورد كير نبود كه خرطومـه فيل بود،به manij با خنده گفت امروز بـه كونت نمـیرسمم هم گفت بهتر این کیرت جرم مـیده بد همون جورى سرپا كرد تو كوس اش ، يكم كه تلمبه زد با م گفت تو بـه كس ديگه ام ميدى؟ م گفت نـه چطور؟ گفت آخه كس ات گشادتر شده شده![خبر نداره] بد منصور گفت دوست دارم يه بار جلوى اون شوهرت بكنمتخانم manijam گفت من از خودامـه، بد اينقدر تلمبه زد که تا آبش اومد همـه ابشو خالى كرد تو كوس اش بعدم يه انگشت كونِ manijo كرد و يهگرفت و سرى رفت، م هم همون جورى رفت تو حموم منم رفتم رو تخت ام دراز كشيدم آخه موقع كوس مامـیم آبم اومد بود بده یک ربع بعد م اومد بيرون اومد تو اطاقم گفت كى اومدى؟ گفتم يه 5 دقیقس گفت چرا زود اومدى؟ گفتم اين سعید عوضى منو کاشت، گفت اينجورى نگو اون پسر خيلى خوبى[با يه حالت خاصى گفت] بعدم گفت امروز واسه خريد خيلى خسته شدم ميرم يه چُرت ب[اره جون خودت واسه خريده] منم رفتم زنگ ب بـه ساعد ببينم جريان چيه
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 15 Jul 2018 19:14:00 +0000
Enter the username or e-mail you used in your profile. سوپر خوب A password reset link will be sent to you by email.
Loading...
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 15:28:00 +0000
سلام – اسم من سمـیه هست الان 30 سال دارم شوهرم سینا مـهندس نفت داستان از اوجا شروع مـیشـه کـه شوهرم بـه من خیـانت مـی کنـه (البته سینا شوهرم یـه همجنس بازه) – خلاصه یک روز کـه سینا ماموریت و سفر کاری بـه چین بود ما مثل همـیشـه تنـها بودیم من و مادر سینا کـه یـه پیر زن سنتی و پیرو مـهربونی بود من بیشتر وقت بـه وب گردی و دیدن فیلم و یـا رفتن خونـه شوهرم بودم شوهرم یـه داشت کـه از شوهرش طلاق گرفته بود و آرش کـه دانشجو مکانیک بود البته یـه بزرگتر هم داشتن کـه یـه 2 یـا 3 بچه داشت و پر از انرژی بودن – خلاصه اینکه آرش گاهی به منظور درس خوندن بـه خونـه ما مـی اومد و واقعا بچه خوبی بود چشم پاکی بود و گاهی من یـا مادر شوهرم از اون پزیرای مـی کردیم چایی آب مـیوه یـا چیزه دیگری یـه بار روز هیچ کاری نداشتم و داشتم چته ی مـی کردم حسابی حشری شده بودم و چندوقتی از هم خبری نبود و هی با خوردم ور مـی رفتم و زنی بودن با وزن 65 قدی 173 چشمو وموی مشکی صورت گرد وسفید باستنی بزرگ چون سینا خیلی از فقط وفقط ازمـی کرد های 85 اون روز من و مادر شوهرم بودیم من ی مـی کردم خیلی حشری بودم و تمامم خیس شده بود و همـینطور و شلوارم کـه 2 من اون را عوض کردم ظاهر من کمـی ناهار خوردم خوابیدم و با خودم ور رفت که تا خودمو ارضاء کردم خوابیدم ساعت نزدیک 6 عصر بود کـه بیدار شدم و از درد بـه رفت دوشی گرفتم و باز هم جلوی کامپیوتر مشغل و گشت بودم کـه مادر شوهر م اومد گفت کـه مـیره خونـه ش اون توی 2 خیـابون اوطرف تر بودن خلاص باز هم من بـه ی مشغل بودم کـه خودمو درون اوردم و شروع بـه بازی با هام وم مـی شدم توی حال هوای خودم بودم کـه متوجه صدای شدم درون اتاق خوابم شدم گفتم شاید سینا باشـه کـه اون من صدا مـی کردم کـه با صدای . پسر بچه مکانیک شماهستید دیدم آرشـه کـه با دست پاچگی از روی مبل ایستاد و سلام کرد و همـینطور بـه من نگاه مـی کرد و سرش انداخت پایین من هم سلام کرد و گفتم آرش کی اومدی گفت.ببخشید تازه اومدهم شما رو ترسیدمن گفت نـه بشین برات مـیوه بیـار تشکر کرد گفته نـه اومدم درس بخونم . پسر بچه مکانیک دیدم تعارف مـیکنـه باشد بشین احوال مادرش و سوال کردم گفت باز هم ش با بچه اومدن شب هم مـی مونن گفت بعد شب هم توی اینجا چون از قبل سابقه داشت . سری تکون داد گفت بله . من بـه آشپزخونـه رفتم کـه برای آرش مـیوه بشورم کـه تازه دیدن من با یـه شلوارک کوتاه طوسی رنگ کـه جلوش همـه اش ازم خیس بودو خیسی اون خودشو نشون مـی داد و تی شرت سبز رنگی کـه یـه قلب بزرگ جلوش بود و یعقه بـه شکل 7 داشت و خط ام مشخص مـی شود و تازه بدون کـه ام بـه وری مـی رفت تازه متوجه شدم چطور جلوش امدم فکری بـه سرم زد کـه امشب جور بشـه بـه آقا آرش یـه دست محکم بدم و خودم یـه حالی از کیر درون بیـارم من بـه علت خیـانت شوهرم بهی دیگر هم داده بودم و شرم این کار کنار گذاشته بودم خلاصه با همون سر حال مـیوه به منظور آرش بردم و شروع بـه حرف زدن کردم و از درس دانشگاه حرف زدم و از داشتن دوست کـه نداشت و اینکه خودم برایش پیدا مـی کنم خوب خلاصه کلی حرف زدیم کـه شاید با دوست ش ازدواج مـیکنـه خوب هر وقت بخواد دلی از خانمـه درون بیـارد اون هم با خنده و سر بـه پایین هی رنگ عوض مـیکرد کـه گذاشتم بـه حال خودش باشـه و به اتاقم رفتم و تویی کامپیوتر فیلم سوپر داشتم و شروع کردم بـه نگاه و صدای خیلی آروم کـه شاید ارش بشنوه و تحریک بشـه به منظور نگاه خلاصه بعد از نیم ساعت دیدم نـه خبر نـه صدای سرغه ارش رفتم دیدم اقا مشغل درس خوندن برگشتم و یـه قطر کـه باعث مـیشـه هم حشری بشـه و هم کیرش راست کنـه البته سینا به منظور آرش استفاده مـی کرد سولمازپایـه سینا بود از همون قدیما کـه خوده سینا هم باعث طلاق گرفتن سولماز از شوهرش شده بود خلاص قطر خورد کردم و توی شربت ارش حل کردم و به اون دادم و به اتاق برگشتم و لباس پوشیدم کـه برم دنبال مادر شوهرم من هم موقع رفتن یـه و روی تخت گذاشتم کـه اگر ارش بیـاد داخل اون را ببینـه و فیلم تویی کامپیوتر روی مانتیور نگه داشتم و در کمد لباس کـه پایینش چندتا 3 کشوی داشت و لباس زیرم اون جا بود باز گذاشتم رفتم و قتی داشتم مـیرفتم دیدم تمام شربت خورده بود و کافی بود 15 دقیقه دیگه کیر اقا آرش راست کن من گفت اقا ارش مـیرم خونتون بیـارم شما راحت باشید مایـه 2 ساعت دیگه مـیایم بعد کلید نداریم درون مـی زنیم کـه اون موقعه خیـالش راحت راحت باشـه و رفتم بو 2 ساعت بعد بـه بهنانـه شام بـه آرش من مادر شوهرم بر گشتیم من بـه اتاق رفتم کـه ببینم چه خبر فیلم کامپیوتر سر جاش و روی تخت سر جاش و هیچ تویی دلم گفتم نـه چشمم از ارش اب نمـی خوره اما مشغل جمع اون شدم و لباس عوض کردم کـه برم بیرون دستمالی روی زمـین دیدم بر داشتم کـه بزارم سطل زباله کـه بله دیدم توی سطل یـه دستمال پر از اب انداخت برداشتم دیدم هنوز کمـی گرمـه بـه هر حال مال ارش بود خلصه باز من لباسم عوض کردم و یـه لباس دکمـه دار پوشیدم کـه کمـی دکمـه اش شول بودن گاهی خودشون باز مـیشن پوشیدم و بند م کمـی باز کردم هر ترددوی کـه داشتم آرش نگاهی مـی کرد من خوشحال شدم و بیشتر با ارش گرم گرفتم شام گرم کردم و تویی یـه دیسه بزرگ به منظور خودم و آرش گذاشتم و باز هم یکی از قطر تویی اب لیموه حل کردم دوباره گذاشتم براش و باهم کـه شام بخوریم من گفتم ارش راحت باش من خونـه شما شام خوردم ولی مـی خواستم کنارش باشم کـه خوب دید بزنـه و ش بیشتر بشـه و با من راحت وترسش بریزه خلاصه طوری نشستم کـه زانوم بـه پاش بخوره بعد سریع من بلند شدم وروی مبلی کـه نشسته بود کمـی داراز کشیدم و tv روشن کردم و همـینطور مـی چرخوندم تویی گوشـه مـیز tv مـی دیدم هی بـه بهنایی نگاه دیدی بـه من هم مـی زنـه خلاصه مادر شوهرم رفت بخوابه من هم تمام داروهاش بهش دادم اون کـه مـی خوابید دیگه چیزی متوجه نمـی شد که تا صبح منـهم بـه ارش گفتم خالت رفت بخواب الان اگر توپ هم درون کنی متوجه نمشـه دیدمخندیی زد بـه اتاق رفتم و کامپیوتر کـه هنوز روشن بود شروع بـه کار کردم و م هم درون اوردم و من از خودم کلی عداشتم بعضی ها هم با لباس ی بودن و بدنم از تویی لباس پیدا بود برنامـه داشتم کـه با عتصویر درست مـی کردم و آهنگ روی اون مـی زادشتم خلاص بعد ارش صدا کردم اون امد داخل و عنشون دادم درون مورد برنامـه گفتم گکه بلد با اون کار کنـه یـا نـه کـه گفت راه برنامـه جالبی تویی موبایلش داره و گاهی اوقات از این کار مـی کنـه خلاصه شروع باز برنامـه و شروع بـه ساخت از کارشد کـه سر بعضی ها عزیـاد مـی ایستا د من هم گفتم عمن قشنگن ، پسر بچه مکانیک گفت اره خیلی گفت ارش اگر دوست داشتی چه کارش ی کردید با خنده گفت هیچی حتما چه کار مـی کردم ولی کیرش چیزه دیگی مـی گفته خوب راست شده بود گفتم راه از زیر شلوارت معمولمـه خجالت کشید گفت ببخشید نمـی دونم سر شب که تا الان اینطوره گفتم عیبی نداره من هم مثل ت گفت بله دوستی بای دوست بشی گفت بدم نمـیاید و درس دارم گفتم چه ربطی داره چون درس داری غذا نمـی خوری نمـی ری گفت فرق مـی کنـه دوست زمان مـی بره بیرون یـا جایی گفتم بهر حال بهت کـه اینقدر بـه ایسته تویی کاری بهش نداشته باشید باز هم از خجالت عوض خواهی کرد گفتم ایراد نداره مـی خواهی دوست پیدا کنم کـه نـه بیرون برید مزاحمت هم نباشـه گفت بد یـه کاری هم با هم ید با خندید و رنگ سرخی از صورتش گفت چی بگم من هم رفتم سر اصل مطلب این موقع درون هم بستم و قفل کردم چرخید نگاهی کرد من مستقیم رفتم تو روش و سر شلوار باز کردم کیرش محکم گرفتم اومد خودش بکشـه عقب گفت چه کار مـی کنی گفت ساکت باشـه جیغ مـی مگم اومدی ساکت شد شلوارش باز کردم از پاش بیرون کشیدم ش هم همـینطور تی شرت تنش بالا دادم شروع بـه خوردن شکم که تا باکیرش کردم و براش تخمش خوردم کیرش خیس شده بود چشماش گاهی گرد گاهی خمار مـی شد تند تر نفس مـی کشید و کیرش کـه الان خیلی بزرگ شده بود کردم تویی دهنمم و شروع بـه خوردنش کردم هر دو دستش روی سرم گرفت وفشار مـیداد لباس باز کردم دراوردم همـینطور شوارم رفتم بلغش تی شرت از تنش بیرون کشیدم و با هابزرگم رفتن تویی روش وسرش روی هاهم فشار دادم خجالتش پرید بغلم کرد روی تخت بردم م از تنم درون اورد شروع بـه خوردن ها م کرد خوب بلد بود بـه روی شکم خوابیدم کمر که تا پایین خورد من بـه خودم مـی پیچیدم لذت مـی بردم م از پام دراورد باستنم خود بعد سکمو خیلی لذت داشت تمام وجودمو گرفت منتظر بود کیرش کی تویم مزارهکه با قدرت تمام کیرش توییم کذاشت و خوب مـی کردمن توسط آرش داشتم کرده مـیشدم ارش کـه بیشتر وقتها پیش ما بود من احمق ی مـی کردم خلاصه کیرش که تا دسته که تا تخم توییم گذاشته بودم و برخورد تخمش بـه پایینم و روی کونمو احساس مـی کردم و لبی کـه هامو مـی خورد من صدام درون نمـی اورد تمام صورتدهنم گوشم گردنم همـه جام خیس خیس بود از بس ارش منومـی زد تمام تنم خیس بود من دیگه ارضا شده بودم منتظر بودم کـه ارش ارضا بشـه ارش سوال کرد کـه ازهم مـی توانـه ه گفتم ولی قبل از اومدن ابت بهم بگو و ادامـه گاییدن من کرد نزدیک بـه اومدن ابش بود کـه به من گفت گفتم کـه کیرتو تویم بزار و تمام ابتو اونجا خالی کن چون من بچه دار نمـی شدم تمام آبشو توییم خالی کرد بعد از اینکه هر سر حال شدیمو تازه متوجه شدم البته ارش مـی گفت کـه خودش باسینا – ارش سولماز حسابی مـی کنن
من که تا صبح 4زیر دست پای ارش ارضا شدم و قرار شد هر وقت به منظور درس خوندن امد اگر شد باز هم برنامـه داشته باشیم باز داستان با ارش دارم بــــــرمـی گردم
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 22:45:00 +0000
جدیدترین مدل چینی زرین
تور ویژه مشـهد // قیمت مناسب
بزرگترین حراج جواهرات زنانـه و مردانـه
شماره موبایلتان را نام خودتان بگذارید 0912sara
برای اطلاع از تمامـی تخفیفات کلیک کنید
خانـه ایی مدرن و شیک داشته باشید
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 06 Aug 2018 23:41:00 +0000
زمون مجردیم قبل از سربازی یـه همسایـه داشتیم دیوار بـه دیوار ما بودن یـه زن خوشگل و خوش استیل حدود ۴۰
سال ولی چون هم از من بزرگ تر بود هم با ما رفت و آمد داشتن جرات نمـیكردم بهش چیزی بگم فقط به
یـادش مـیزدم چیزی كه بیشتر از هر چیزی بـه من حال مـیداد پستونای بزرگش بود كه بـه زور تو لباسش
جاشون مـیدا خیلی هم تو قید و بند حجاب واین كس وشعرها نبود و چون بیشتر از ۱۵ اسال بود همسایـه بودیم زیـاد
جلوی ما خودش رو نمـیپوشوند شوهرشم كه اسمش حسن بود تو یـه اداره كارمـیكرد ولی جالب بود كه بچه دار
نمـیشدن وایراد از زری خانم بود . فیلم آخ جون بزار بره توش داستان از اونجائی شروع شد كه بـه حسن آقا ماموریت حتما یـه هفته مـی
رفت بندر عباس من غروب از بیرون برگشتم دیدم زری خونـه ماست از م پرسیدم این اینجا چیكار
مـیكنـه گفت كه حسن آقا نیست زری خان شام خونـه ماست بعد شام مـیخواست بره خونـه بابام بهش گفت مونا رو
(م) ببر پیشت شب تنـها نباشی مادرم گفت آخه بردن مونا چه فایده ای داره اگر یـه اتفاقی بیـافته چی كار
مـیتونـه بكنـه بزار شب معین (بنده حقیر) بره شب اونجا بخوابه (لازم بـه توضیح كه من اون موقع ها بـه بچه
مثبت و سر بـه زیری معروف بودم) رو همـین حساب بابام زیـاد گیر نداد زری هم تعارف مـیكرد نـه بابا مزاحم
این بنده خدا نمـیشم مادرم گفت چه مزاحمـی مـیخواد بخوابه دیگه چه فرقی داره اینجا یـا خونـه شما بعد بـه من
گفت بلند شو با زری خانم برو خونشون بعدم بـه زری گفت این تو حال مـیخوابه تو هم كه تو اتاق خوابی دیگه
زری هم گفت نـه بابا این حرفا چیـه اینم مثل برادرم خلاصه ما رفتیم همون طوری شد كه مادرم گفته بود من تو
حال خوابیدم و زری رفت تو اتاق خواب که تا صبح خواب زری رو مـیدیدم كه دارم باهاش حال مـیكنم اون شب
گذشت فرداش زری گفت ببخشید مزاحمت شدم گفتم نـه بابا این حرفا چیـه وظیفمونـه دوباره شب شد و من باید
مـیرفتم خونـه زری بخوابم اون شب تلویزیون یـه فیلم قشنگ داشت زری گفت اگه مـیخوای فیلم ببینی بشین ببین
منم مـیخوام برم یـه دوش بگیرم بعدشم رفت تو حموم از شانس كیری من حموم تو اتاق خوابشون بود وقتی
رفت تو حموم كیرم داشت منفجر مـیشد بلند شدم رفتم پشت درون حموم دیدش ب دیدم چیزی معلوم نیست اومدم
برگردم بیرون كه نگاهم افتاد رو تخت دیدم حوله رو گذاشته رو تخت ولی معلوم بود زیرش چیزیـه حوله رو
برداشتم دیدم یـه شرت و كرست گذاشته حسابی اونا رو بو كردم وسط شرتش اونجا كه كسش قرار مـی گرفت و
حسابی مالیدم بـه كیرم نزدیك بود آبم بیـاد بعد گذاشتم زیر حوله و از اتاق زدم بیرون نشستم رو مبل دو نفره
گفتم شاید بیـاد كنارم بشینـه بعد از ده دقیقه زری از حموم اومد بیرون و لباس پوشید اومد تو حال دیدم انگار
طرز صحبت كردنش عوض شده بهم گفت معین جون فیلمش قشنگه گفتم آره گفت اتفاقا منم این فیلم رو خیلی
دوست دارم اینم بگم كه زری یـه بلوز تنش كرده بود كه نـه آستین كوتاه بود نـه ركابی حدود سه سات از سر
شونـه هاش آستین داشت با یـه دامن از این دامن استریچها بلند که تا مچ پاش گشاد ولی پشتش یـه چاك داشت كه راه
مـیرفت که تا زیر زانوهاش معلوم بود یـه روسری هم سرش كرده بود که تا حالا اینطوری جلوی من نگشته
بود بازوهای سفیدی داشت پیش خودم گفتم بازوهاش رو ریخته بیرون اونوقت روسری سرش كرده رفت از
آشپزخونـه یـه سینی چای با ظرف مـیوه آورد وقتی خم شد اونارو بذاره زمـین چشمم افتاد بـه پستوناش داشتم
مـیمردم بعد از شانس كیری من نشست روبری من روی مبل دیگه پاهاش رو انداخت رو هم تقریبا که تا بالای
زانوش رو مـیدیدم كیرم حسابی باد كرده بود بعد شروع كرد بـه حرف زدن كه دیگه حتما ت بره برات
خواستگاری گفتم نـه بابا من هنوز بچه ام تازه دو ماه دیگه مـیخوام برم سربازی گفت بعد دوست كه حتما
داری گفتم نـه گفت اگر راست بگی خیلی تنبلی بعد تو چی كار مـیكنی گفتم هیچی اومد كنارم نشست یـه كم خودم
رو جمع و جور كردم قشنگ چسبید بـه من گفت راستش رو بگو خجالت نكش گفتم بـه خدا دوست ندارم
یـه دفعه دستش رو گذاشت روی كیرم و گفت بعد با من دوست مـیشی زبونم چسبیده بـه به سقف دهنم انگار لال
شده بودم بهش نگاه كردم و سرم رو انداختم پائین با دستش چونـه من رو گرفت سرم رو برگردوند سمت
خودش گرفت بالا گفت چرا خجالت كشیدی گفتم آخه شما… دیگه هیچی نگفتم گفت مـیدونم از تو بزرگ ترم من
جای تم ولی دوست خوبی برات مـیشم تازه مـیدونم كه تو هم من رو دوست داری اگر دوستم نداشتی
نمـیرفتی سر شرت و كرستم دیگه مخم هنگ كرده بود كلی خجالت كشیدم و صورتم سرخ شده بود احساس
مـیكردم گوشام داره آتیش مـیگریـه از داغی فهمـیدم كه سوتی دادم گفتم بـه خدا منظوری نداشتم. فیلم آخ جون بزار بره توش خندید و گفت
مـیدونم این یـه حس طبیعی تو هم خجالت رو بذار كنار اگرم من رو دوست ئنداری من اصراری ندارم بعد از
فاصله گرفت. گفتم آخه من از شما خجالت مـیكشم راست گفتم بابا كیرم شده بود گفت خجالتت مـیریزه
اگر موافقی چای و مـیوه ات رو بخور که تا بهت بگم چی كار حتما بكنی كه خجالت نكشی چای و مـیوه خوردم
زری هم دوباره روی مبل روبروی من نشسته بود پاهاش رو رهم اندخته بود تكون مـیداد كیرم دوباره داشت
بلند مـیشد بعد بلند شد گفت من مـیرم تو اتاق خواب بعد كه صدات كردم بیـا چند دقیقه بعد صدام كرد معین جون
معین جونم بیـا اینجا پیش من عزیزم. برق ها رو هم خاموش كن منم برقها رو خاموش كردم رفتم دیدم
روتخت خوابیده پتو رو که تا زیر گردنش كشیده بهم گفت برق اینجا رو هم خاموش كن منم برق اتاق خواب رو
خاموش كردم تاریك تاریك شد خونـه. بهم گفت حالا كه من رو نمـیبینی خجالت بكشی لباست رو درون بیـار بیـا رو
تخت بعد با خنده گفت شرت فراموش نشـه منم شدم رفتم رو تخت پتو رو كشید روم بغلم كه كرد
فهمـیدم زری هم خوابیده صورتم جلوی پستوناش بود یـه دفعه بدون اینكه متوجه باشم با صدای بلند
گفتم آخ چه قدر بـه یـاد این پستونا زدم دیدم زد زیر خنده و گفت ای شیطون اونوقت از من خجالت مـیكشـه!
بعد صورتم رو فشار داد رو پستوناش منم شروع كردم بـه خوردن پستوناش اونقدر پستونای بزرگش رو
خوردم كه دهنم خشك شده بود رفت بالا یـهازش گرفتم شروع كردم بـه خوردن گردن و لاله گوشش ناله
اش درون اومده بود صورتش رو عقب كشید و رفت پائین زیر پتو صورتش جلوی كیرم بود فكر نمـیكردم برام
ساكم بزنـه یـه دستی بـه كیرم كشید و گفت اندازه كیر حسن نیست ولی بدم نیست بعد گذاشت تو دهنش شروع
كرد بـه ساك زدن. چنان كیرم رو ساك مـیزد كه احساس كردم آبم مـیخواد بیـاد تخمام رو مـی كرد تو دهنش و با
زبون زیرش رومـیزد بهش گفت بسه آبم داره مـیاد با دستش برام یـه زد و با دو که تا تكون تموم ابم
ریختپستوناش هم خجالت كشیدم هم خسته شده بودم بلند شد رفت پستوناش رو تمـیز كرد اومد بـه من
گفت برو معین كوچولو رو بشور بیـا. منم رفتم برگشتم دیدم یـه چراغ خواب روشن كرده مـیتونست بدنش رو
ببینم دوباره كنار هم خوابیدیم چند تااز همدیگه گرفیتم و با دستش كیرم رو مـیمالید بعد دوباره رفت پائین
كرد تو دهنش كیرم تو دهنش سفت شد بهش گفتم منم مـیخوام تو رو بخورم گفت كجای من رو مـیخوای بخوری
گفتم اونجا رو گفت که تا اسمش رو نگی بهت نمـیدمش گفتم زری كوچولو رو. خندید و گفت اسم اصلیش رو باید
بگی! گفتم كست رو بده بخورم گفت آخ جون بیـا اینم كسم بخورش بعد با دستش سرم رو بـه سمت پائین هدایت
كرد. پتو هم دیگه رفته بود كنار كسش خیلی گنده بود مثل پستوناش بود منم شروع كردم بـه خوردن كسش
دستمم روی پستوناش بود داشتم پستوناش رو مـیمالیدم زری هم با دستش سرم رو بـه كسش فشار مـیداد ناله
مـیكرد همش مـیگفت جووووووووووووونننننننننننننن بخور قشنگ بخور با دستم لبه های كسش رو باز كردم
ش رو بـه دهن گرفتم شروع كردم بـه مكیدن سرم رو بین پاهش نگه داشته بود منم با تموم قدرت كسش
رومـی زدم كه دیدم فشار پاهاش زیـاد شد و موهام رو كشید یـه جیغ زد و شل شد گفتم چی شد گفت هیچی
حال كردم حالا بیـا كیرت رو بكن تو كسم منم كیرم رو كردم تو كسش شروع كردم بالا پائین كردن كسش خیلی
تنگ نبود ولی حال مـیداد داغ بود داغ داغ بهش گفتم اجازه هست كونتم امتحان كنم گفت هر جا كه دوست
داری امتحان كن بعد برگشت بـه حالت چهار دست وپا رو تخت قرار گرفت با دستمكونش رو باز كردم
كیرم رو گذاشتم جلوی كونش. گفتم حسن آقا هم از كون مـیكنتت؟ گفت آره بابا بكن توش. كیرم خیلی
سخت نرفت تو ولی راحتم نرفت با یـه كم فشار نصف كیرم رفت تو كونش گفت یـه كم صبر كن بذار كونم
عادت كنـه. خبره كار بود منم صبر كردم تو همون حالت با پستوناش بازی مـی كردم گفت درون بیـار دوباره بكن
منم گوش كردم اینبار كیرم که تا ته تو كونش جا رفت بعد خودش شروع كرد حركت كردن وقتی كیرم که تا ته مـی
رفت تو كونش یـه لرزشی بـه كونش مـیافتاد كه من خیلی حال مـی كردم بعد دیدم خودش رو جلو كشید گفت كون
بسه بكن تو كسم تو همون حالت با دستش كیرم رو گرفت برد جلوی كسش یـه كم سر كیرم رو مالید روی
ش بعد كرد تو كسش منم وحشیـانـه عقب جلو مـی كردم دادش درون اومده بود همش مـیگفت یواش تر ولی
من دست خودم نبود یـه كم كه گذشت با داد مـیگفت بكن بكن تند تر جون بگام رو پارش كن بكن بكن دیگه
نزدیك اومدنم بود بهش گفتم زری آبم داره مـیاد گفت بریز تو كسم خیلی تشنـه هست منم چند بار دیگه عقب جلو
كردم و همزمان با هم تخلیـه شدیم آب از بغل كسش مـی زد بیرون نصفیشم ریخت رو تخت بعد با هم رفتم
حموم تو حموم حسابی بدن زری رو لمس كردم که تا صبح بغل هم خوابیدیم خدا خدا مـیكردم ماموریت حسن
آقا تمدید بشـه چون اون چند شب من هر شب زری رو مـیكردم با اینكه از من بزرگ تر بود كسشم تنگ نبود
خیلی بـه هم حال مـیداد خلاصه ما یک هفته معنی زندگی رو فهمـیدیم بماند كه بعد از اومدن حسن آقا دیگه از كمر
افتاده بودم .
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 21 Jul 2018 05:38:00 +0000
تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com